عید شد هر کس ز یاری عیدیی دارد هوس
عید ما و عیدی ما دیدن روی تو بس
عید مردم دیدن مه عید ما دیدار تو
همچو عید ما مبارک نیست عید هیچ کس
پرده گفتی افکنم پس روز عید از پیش رخ
عید شد آن وعده را دیگر میفکن پیش و پس
صدق ما چون روشنت شد آخر ای خورشید روی
همچو صبح از مهر دل با ما برآور یک نفس
ما اسیر هجر و خلقی محرم بزم وصال
زاغ با گل همدم و بلبل گرفتار قفس
سوخت جان من اگر آهی کشم معذور دار
دود خیزد لاجرم هر جا فتد آتش به خس
می رسد فریاد جامی بی رخت شبها به ماه
ای مه نامهربان روزی به فریادش برس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به شادی و زیبایی عید اشاره میکند و میگوید که عید واقعی او و دیگران، دیدن معشوق و چهره محبوبش است. او میگوید که هیچ عیدی به خوشی دیدار معشوق نیست و برای او، وعده دیدار در روز عید نیز میتواند به تماشا و خوشی تبدیل شود. شاعر بیان میکند که در حال حاضر در غم فراق محبوبش گرفتار است و از این وضعیت رنج میبرد. او از معشوق میخواهد که به فریادش برسد و به او کمک کند تا از این درد و دوری رهایی یابد.
هوش مصنوعی: عید فرا رسیده و هر کسی از دوستش انتظار هدیهای دارد، اما برای ما عید واقعی و هدیهامان دیدن چهره توست.
هوش مصنوعی: شادی مردم در دیدن ماه عید است، اما عید واقعی ما در دیدار توست. بدون حضور تو، عید هیچکس خوشحالکننده نیست.
هوش مصنوعی: اگر بگوید که من پرده را کنار میزنم، پس در روز عید از جلو چهره عید غیبت نمیکنم. پس دیگر حرف آن وعده را بیپرده نزن.
هوش مصنوعی: ای خورشید، زمانی که حقیقت ما برایت روشن شود، مانند صبحی که از محبت میتابد، یک لحظه دل ما را با نورت سرشار کن.
هوش مصنوعی: ما در فراق و دوری زندانی هستیم و فقط جمعی از دوستان خاص به دیدار محبوب رسیدهاند. مانند زاغی که با گل همنشین است و بلبل که در قفس به دام افتاده، ما نیز در قید و بند عشق به سر میبریم.
هوش مصنوعی: اگر من آهی بکشم و جانم به درد آید، مرا ببخشید؛ چون دود ناشی از آن میتواند آتش را به هر جا ببرد و خس و خاشاک را بسوزاند.
هوش مصنوعی: فریاد جامی بیچهره در شبها به ماه میرسد، ای ماه بیرحم، روزی به یاری او بشتاب.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای توئی بیچارگان را چاره و فریادرس
ایزد از هر دو بند و سختی مر ترا فریادرس
هرکه را رنجی بدو آمد تو برداری ازو
بر ندارد رنج تو جز کردکار پاک و بس
جز بکردار نشاط و ناز نگذاری قدم
[...]
ای بنظم آراستن با سعد اکبر هم نفس
مدح سعدالملک مسعود بن اسعد گوی و بس
آنکه نفس ناطقه از سینه ارباب نظم
بهر سلک مدح او در نفیس آرد نفس
صدر عالی رأی ملک آرای دستوری که بر
[...]
در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس
هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس
یاد میدار آنکه: هستی هر نفس با دیگری
ای که بییاد تو هرگز بر نیاوردم نفس
میروی چون شمع و خلقی از پس و پیشت روان
[...]
ز اقتضای دور گردون گر پدید آید ترا
چند روزی در جهان بر قول و فعلی دسترس
بشنو از ابن یمین پندی بغایت سودمند
با سلامت عمر اگر داری بسر بردن هوس
بدمگوی و بدمکن با هیچکس در هیچ حال
[...]
هست پیغامی مرا کو قاصدی مشکین نفس
سست میجنبد صبا ای صبح کار توست و بس
پیش خورشید مرا کاریست وانگه غیر صبح
کیست کو در پیش خورشیدی تواند زد نفس؟
ای نسیم صبح بگذر بر شبستانی که گشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.