گنجور

 
جامی

مطرب امشب ساز کن با ناله من چنگ را

آتشی دیگر فروز این سوزناک آهنگ را

بس که نالیدم ز درد دوری آن سنگدل

دل به درد آمد ز آه و ناله من سنگ را

دورم از یار و نیارم سوی او رفتن که اشک

ساخت دریا گرد من فرسنگ در فرسنگ را

رازم آخر فاش خواهد شد چه سان پوشم ز خلق

چهره زرد و سرشک ارغوانی رنگ را

هست آسیب تنت آزار جان بیدلان

اندکی آهسته تر بند آن قبای تنگ را

بهر تیرت جنگ دارد جان به دل لطفی نمای

تیر دیگر سوی جان انداز و بنشان جنگ را

جامیا طغرای دولت خواهی از سلطان عشق

خط رسوایی بکش منشور نام و ننگ را

 
 
 
صائب تبریزی

خلق خوش چون صلح می سازد گوارا جنگ را

می نماید چرب نرمی مومیایی سنگ را

بر فقیران مرگ آسان تر بود از اغنیا

راحت افزون است در کندن، قبای تنگ را

خورد از بس زخم های منکر از نادیدنی

[...]

سیدای نسفی

دلبر حکاک من با چرخ دارد جنگ را

می کند سوراخ با الماس مژگان سنگ را

بیدل دهلوی

سادگی باغی‌ست طبع عافیت‌آهنگ را

وقف طاووسان رعناکن‌گل نیرنگ را

دل چوخون‌گرددبهار تازه‌رویی صیدتست

موج صهبا دام پروازست مرغ رنگ را

طبع ظالم را قوی سرمایه سازد دستگاه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه