گنجور

 
جامی

دردا که یار جانب ما را نگه نداشت

آیین مهر و رسم وفا را نگه نداشت

شد خاک پای در ره او صد خداشناس

فارغ گذشت و راه خدا را نگه نداشت

چشم حوادثش مرساد ار چه غمزه اش

از سینه ام خدنگ جفا را نگه نداشت

در غیرتم ز باد که از چشم مردمان

چون سرمه خاک آن کف پا را نگه نداشت

صوفی صفای دل به غم غیر تیره ساخت

آیینه خدای نما را نگه نداشت

هر جا که شد مقیم درت حرمتی نیافت

چون در صف سگان تو جا را نگه نداشت

جامی پس از دعای وصالت ز هجر سوخت

افسوس ازین دعا که بلا را نگه نداشت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode