گنجور

 
جامی

دوش بر یاد تو چشمم دم به دم خون می‌گریست

سوز من می‌دید شمع و از من افزون می‌گریست

گریه تلخ صراحی نیز بی‌چیزی نبود

غالبا از شوق آن لب‌های میگون می‌گریست

صبحدم یارب کواکب بود ریزان از سپهر

یا نه بر درد دل من چشم گردون می‌گریست

چون فسونگر دید درد من برید از من امید

ورنه بی‌موجب چرا هنگام افسون می‌گریست

آن نه باران بود گرد کوی لیلی هر بهار

روزگار سنگدل بر حال مجنون می‌گریست

وان روان تا منزل شیرین نه جوی شیر بود

بلکه بر فرهاد مسکین کوه و هامون می‌گریست

شد چنان جامی ضعیف از محنت هجران که دوش

سیل اشک از خانه می‌بردش برون چون می‌گریست

 
 
 
جامی

دوش بر یاد تو چشمم دم به دم خون می‌گریست

سوز من می‌دید شمع و از من افزون می‌گریست

گریه تلخ صراحی نیز بی‌چیزی نبود

غالبا از شوق آن لب‌های میگون می‌گریست

صبحدم یارب کواکب بود ریزان از سپهر

[...]

هلالی جغتایی

شیشهٔ می دور از آن لب‌های میگون می‌گریست

تا دل خود را دمی خالی کند، خون می‌گریست

دوش بر سوز دل من گریه‌ها می‌کرد شمع

چشم من آن گریه را می‌دید و افزون می‌گریست

آن نه شبنم بود در ایام لیلی، هر صباح

[...]

طبیب اصفهانی

از غم لیلی به وادی گرچه مجنون می‌گریست

گر رموز عشق دانی لیل افزون می‌گریست

رفته در محفل سخن از آتشین‌رویی که دوش

شمع را دیدم که از اندازه بیرون می‌گریست

خون از چشم آشنا می‌ریخت در بزم وصال

[...]

آذر بیگدلی

آمدی، دیر و، دلم کز دوریت خون می‌گریست؛

زود رفتی و ندیدی، کز غمت چون می‌گریست؟!

آنکه می‌خندید بر حالم، ز عشقت پیش ازین؛

گر به این زاری مرا می‌دید، اکنون می‌گریست

شب، به کویت گریه می‌کردم من و، بر حال من؛

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه