گنجور

 
جامی

کیست آن شوخ که مهمان تهیدستان است

که ز سر تا به قدم شعبده و دستان است

مجلس از رشک رخش داغ نه گلزار است

خانه از سرو قدش طعنه زن بستان است

تا لبش چاشنیی در قدح باده فکند

رفته بر چرخ برین عربده مستان است

عیش را داد بده کام دل از می بستان

که ز هر گوشه صدای بده و بستان است

نگسلم طفل وش از دایه لطفش هر چند

که سیه کرده ز بخت سیهم پستان است

خضر و سرچشمه او می طلبی خیز و بجوی

آن خط سبز و لب لعل که گر هست آن است

جامی از خاک خراسان چه کنی قصد حجاز

چون تو را کعبه مقصود به ترکستان است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode