ز شاهان پیشین ستم پیشه ای
در آزار نیکان بد اندیشه ای
به دیوانه ای گفت آشفته خوی
که از دور گردون چه خواهی بگوی
اگر مال خواهی و بگزیده گنج
کشد پیش روی تو نادیده رنج
وگر جفت خواهی و ایوان و کاخ
کند بر تو میدان عشرت فراخ
وگر خواهی از تاج شاهی رواج
نهد بر سرت از سر شاه تاج
بخندید دیوانه کای ساده دل
بر این کار بازیچه بنهاده دل
فلک کیست سرگشته هرزه گرد
شب و روز با اهل دل در نبرد
به جز کجروی نیست اندیشه اش
جز آزرن راستان پیشه اش
ستاند ز نوشیروان تاج و تخت
دهد با چو تو ظالم دیده سخت
من از وی چه نیکی توقع کنم
که چون سفلگانش تواضع کنم
ز کج غیر چشم کجی داشتن
بود خاک در دیده انباشتن
بیا ساقیا تا کی این بخردی
بنه بر کفم مایه بیخودی
چنان فارغم کن ز ملک و ملک
که سر درنیارم به چرخ فلک
بیا مطربا کز غم افسرده ام
ز پژمردگی گوییا مرده ام
چنان گرم کن در سماعم دماغ
که بخشد ز دور سپهرم فراغ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.