بخش ۳۷ - رسدن زلیخا به درگاه پادشاه و سبب ازدحام پرسیدن و جمال یوسف را علیه السلام دیدن و وی را شناختن
زلیخا بود ازین صورت تهی دل
کزو تا یوسف آمد یک دو منزل
ولی جانش ازان معنی خبر داشت
ز داغ شوق سوزی در جگر داشت
نمی دانست کان شوق از کجا خاست
به حیلت سازیش تسکین همی خواست
به صحرا شد برون تا زان بهانه
ز دل بیرون دهد اندوه خانه
به سختی چند روز آنجا به سر برد
بر آن محنت بسی دندان بیفشرد
گرفت اسباب عیش و خرمی پیش
ولی هر لحظه شد اندوه او بیش
چو در صحرا به خرمن سیلش افتاد
دگر باره به خانه میلش افتاد
به پشت بارگی هودج نشین شد
به منزلگاه خود رحلت گزین شد
اگر چه روی در منزلگهش بود
گذر بر ساحت قصر شهش بود
چو دید آن انجمن گفت این چه غوغاست
که گویی رستخیز از مصر برخاست
یکی گفت این پی فرخنده نامیست
بساط عرض کنعانی غلامیست
غلامی نی که رخشان آفتابی
به دارالملک خوبی کامیابی
زلیخا دامن هودج برانداخت
چو چشمش بر غلام افتاد بشناخت
برآمد از دلش بی خواست فریاد
ز فریادی که زد بی خود بیفتاد
روان هودج کشان هودج براندند
به خلوتخانه خاصش رساندند
چو شد منزلگهش آن خلوت راز
ز حال بی خودی آمد به خود باز
ازو پرسید دایه کای دلفروز
چرا کردی فغان از جان پر سوز
لب شیرین به افغان چون گشادی
بدان تلخی چرا بی خود فتادی
بگفت ای مهربان مادر چه گویم
که گردد آفت من هر چه گویم
در آن مجمع غلامی را که دیدی
ز اهل مصر وصف او شنیدی
ز عالم قبله گاه جان من اوست
فدایش جان من جانان من اوست
به خوابم روی زیبا وی نموده ست
شکیب از جان شیدا وی ربوده ست
به تن در تب به دل در تاب ازویم
ز دیده غرق خون ناب ازویم
درین کشور ز سودایش فتادم
بدین شهر از تمنایش فتادم
ز خان و مان مرا آواره او ساخت
درین آوارگی بیچاره او ساخت
به هر محنت که دیدی چند سالم
که بود از راحت گیتی ملالم
همه از آرزوی روی او بود
ز شوق قامت دلجوی او بود
ز کوه افزون بود بار من امروز
ندانم چون شود کار من امروز
مه من شاه ایوان که گردد
به رخ شمع شبستان که گردد
کدامین دیده گردد روشن از وی
کدامین خانه گردد گلشن از وی
که یابد از لب جانبخش او کام
که گیرد در پناه سروش آرام
کمند جعد مشکینش که بافد
ز وصل نخل سیمینش که لافد
که بازد حاصل خود در بهایش
که سازد کحل دیده خاک پایش
مرا به گردد از وی حال یا نی
رسد دستم بدین اقبال یا نی
چو دایه آتش او دید کز چیست
چو شمع از آتش او زار بگریست
بگفت ای شمع سوز خود نهان دار
غم شب رنج روز خود نهان دار
صبوری پیشه کردی روزگاری
مکن جز صبر نیز امروز کاری
بود کز صبر امیدت برآید
ز ابر تیره خورشیدت برآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: زلیخا از غم فقدان یوسف در حالتی پریشان به صحرا میرود تا اندوهش را فراموش کند، اما برعکس، غصهاش بیشتر میشود. وقتی به قصر یوسف میرسد و او را در بین دیگران میبیند، ناگهان احساساتی درونش برمیخیزد و بیاختیار فریاد میزند. او به دایه خود میگوید که عشق یوسف جانش را به آتش کشیده و زندگیاش را تباه کرده است. زلیخا در درد و رنج خود از زیبایی یوسف و آرزوی او سخن میگوید و نگران است که آیا روزی به او دست خواهد یافت یا خیر. دایهاش او را به صبر دعوت میکند و یادآور میشود که صبر به او امید میدهد و شاید روزی خورشید خوشبختیاش از پس ابرهای تیره طلوع کند.
هوش مصنوعی: زلیخا به خاطر زیبایی یوسف، از خود بیخود و ناامید شده بود، اما وقتی یوسف آمد، دلهای مردم یک یا دو مرحله دگرگون شد.
هوش مصنوعی: او از معنای عاشقانه باخبر بود و در دلش از شوق، آتشی سوزان داشت.
هوش مصنوعی: او نمیدانست که این شوق و اشتیاق از کجا به وجود آمده است، اما میخواست به روشهای مختلفی آن را آرام کند.
هوش مصنوعی: به دشت رفت تا بتواند از دلش غم و ناراحتی را بیرون کند و از این بهانه رهایی پیدا کند.
هوش مصنوعی: او به زحمت چند روزی را در آنجا گذراند و در برابر سختیهای زیادی که تحمل کرد، دندانهایش را به هم فشرد.
هوش مصنوعی: زندگی و لذت را برای خود مهیا کرد، اما هر لحظه اندوهش بیشتر شد.
هوش مصنوعی: وقتی که در بیابان، سیل به خرمن افتاد، دوباره تمایلش به سمت خانه برگشت.
هوش مصنوعی: به راحتی به مقصد خود رسید و در آنجا آرام گرفت.
هوش مصنوعی: اگرچه او در خانه اش بود، اما عبور از جلوی قصر شاهانه او انجام میشد.
هوش مصنوعی: وقتی آن جمعیت را دید گفت: این چه هیاهویی است که انگار قیامت از مصر به پا شده است.
هوش مصنوعی: یکی گفت این نام خوشی است و اشاره کرد که در زیر این نام، دنیای بزرگی از خدمت و بندگی قرار دارد.
هوش مصنوعی: به معنای این است که من کسی نیستم که در برابر زیبایی و جلوههای ظاهری تسلیم شوم و تنها به دنبال موفقیت و خوشبختی واقعی در زندگی هستم.
هوش مصنوعی: زلیخا دامن خود را کنار زد وقتی که چشمش به غلام افتاد و او را شناخت.
هوش مصنوعی: از دلش بدون اینکه بخواهد فریادی بلند شد، از فریادی که زد بیاختیار به حالت بیخودی افتاد.
هوش مصنوعی: روح و روان را به آرامی به جای مخصوصش منتقل کردند و هودج را بر دوش آوردند.
هوش مصنوعی: زمانی که مکان آرامش و رازهای او فرارسید، او از حال بیخودیش دوباره به حال خود بازگشت.
هوش مصنوعی: دايه از او پرسید: ای دلربا، چرا از جان آتشین خود ناله میکنی؟
هوش مصنوعی: وقتی که لبهای شیرین به آواز در میآید، چرا باید به تلخی و ناخوشی دچار شوی؟
هوش مصنوعی: ای مادر عزیز و مهربان، چه بگویم که به مشکل و دردسر دچار نشوم، زیرا هر چه میگویم، باعث آزار من میشود.
هوش مصنوعی: در آن جمع، پسری را دیدی که از اهل مصر بود و دربارهاش شنیده بودی.
هوش مصنوعی: آنچه که به عنوان منشاء زندگی و روح من شناخته میشود، اوست و من جان خود را برای او فدا میکنم؛ چرا که او محبوب من است.
هوش مصنوعی: در خوابم زیبایی ناشناسی را میبینم که با وجودش صبر و آرامش ذهنم را گرفته و از جانم عشق را ربوده است.
هوش مصنوعی: تنم در تب و دلم در تپش است، از اویم که چشمانم از اشک خونی پر شده است.
هوش مصنوعی: در این سرزمین به خاطر عشق او دچار دردسر شدم و به این شهر آمدهام زیرا به آرزوی او رسیدم.
هوش مصنوعی: او مرا از خانه و کاشانهام دور کرد و در این دوری، خود را نیز به زیادی مشکل و رنج انداخت.
هوش مصنوعی: به هر سختی و مشقتی که در زندگی تجربه کردم، برایم هیچ چیز به اندازه ناراحتی از آرامش دنیا مهم نبوده است.
هوش مصنوعی: همه به خاطر longing برای دیدن او هستند و از شوق زیبایی و قامت دلفریب اوست.
هوش مصنوعی: امروز بار سنگینی بر دوش من قرار دارد که نمیدانم چگونه با آن رفتار کنم.
هوش مصنوعی: ماه من مانند شاهی در ایوان است که وقتی به چهرهاش نگاه میکنیم، مانند شمعی در شبستان میدرخشد و جلوهگری میکند.
هوش مصنوعی: کدام نگاه میتواند از زیبایی او روشن شود و کدام مکان به برکت او به گلستان تبدیل خواهد شد؟
هوش مصنوعی: کسی که از لب شیرین و دلنشین او بهرهمند شود، به آرامش و امنیتی دست مییابد که با حمایت سروش الهی به وجود میآید.
هوش مصنوعی: موهای مشکی و فر او همچون کمند است که به زیبایی میپیچد و در کنار آن، درخت نقرهای او به شکوه و زیبایی میافزاید.
هوش مصنوعی: کسی که به دستآوردههای خود نگاه میکند، تا چه اندازه ارزش آنها را در برابر خاک پای محبوبش میسنجد.
هوش مصنوعی: آیا حال من به او بهتر خواهد شد یا اینکه شانس و اقبال به من نخواهد رسید؟
هوش مصنوعی: زمانی که دایه (مادر) دید که آتش وجودش از چه چیزی به وجود آمده، مانند شمعی که از حرارت آتش میگرید، به شدت به گریه افتاد.
هوش مصنوعی: ای شمع، غم و اندوه شب را در دل پنهان کن و رنج و سختی روز را هم در خفا نگهدار.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که اگر در گذشته صبر و شکیبایی را انتخاب کردهای، امروز نیز بهتر است همین راه را ادامه دهی و کار دیگری جز صبر نداشته باشی.
هوش مصنوعی: اگر صبر کنی، امیدت به زودی مثل خورشیدی که از میان ابرهای تیره بیرون میآید، به تحقق خواهد پیوست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.