گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

ای ز نورت علم صبح سفید

صادقان را به تو خوش صبح امید

ما چو صبح از تو به صدقیم علم

جز به مهرت ز ازل نازده دم

تا به کی جامه جان چاک زنیم

علم صدق بر افلاک زنیم

انجم اشک چو گردون ریزیم

چون شفق اشک به خون آمیزیم

تاب مهری به دل ما افکن

تا شود زان نفس ما روشن

برسانیم به روشن نفسی

ناکسان را به مقامات کسی

هست در کشمکش نفس نژند

جامی از ناکسی خود گله مند

مده از گرم روان واپسیش

برهان از کسی و ناکسیش

گرچه راهی به خطا پیموده

از عمل های ریاآلوده

به خلاصی ز ریا خاصش کن

حلقه کوب در اخلاصش کن