گنجور

 
جامی

ای ز غیرت رقم غیر زدای

زین صقیل آینه غیر نمای

جلوه گر در همه اغیار تویی

وز همه گشته نمودار تویی

در همه کون و مکان غیر تو کو

تا کسی بر تو برد غیرت ازو

گرد گشتیم درین خانه بسی

نیست غیر تو درین خانه کسی

هر کسی جسته به غیری پیوند

کرده دل را به غم غیر تو بند

جامی از غیر تو بر دوخته چشم

وز خیال رخت افروخته چشم

چشمش از طلعت خود روشن ساز

بر دلش کن در آن گلشن باز

رو بگردان ز در دورانش

هجرت آموز ز مهجورانش

سوز او ساز فزون روز به روز

ز آتش غیرت غیریت سوز

وادی بعد بر او کوته کن

به سراپرده قربش ره کن