بخش ۱۱۳ - حکایت معموری مملکت نوشیروان که جغد از بی خرابگی خراب بود و ویرانه چون گنج نایاب
عدل نوشیروان چو یافت کمال
ملکش از ماشطه عدل جمال
خواست تفتیش غم و شادی ملک
به خبرگیری از آبادی ملک
خویش را شهره به بیماری ساخت
وانگه آواز به هر شهر انداخت
کاورندش سوی داروخانه
کهنه خشتی ز یکی ویرانه
کان حکیمان که ز کار آگاهند
بهر درمان وی این می خواهند
کرد خلقی ز خرد یافته بهر
خشت جو ده به ده و شهر به شهر
هیچ جا یافت نشد ویرانی
کهنه کاخی و خراب ایوانی
تا به جان داری آن پاک سرشت
به کف آرند یکی قالب خشت
بازگشتند همه دست تهی
شاه را در صدد عرضه دهی
که ز معماری عدلت به جهان
نیست ویرانه نه پیدا نه نهان
خشت بر خشت زمین معمور است
از وی آثار خرابی دور است
جغد در کشور تو هست به رنج
که خرابی شده نایاب چو گنج
شه چو دستور عمارت بشنید
رخت نعمت به در شکر کشید
گفت المنت لله که خدای
شد سوی عدل مرا راهنمای
ساخت آباد به من عالم را
وز غم آزاد بنی آدم را
قالب من نه خلل آیین بود
قصد من از طلب خشت این بود
ورنه هرگز نکند هیچ استاد
خانه تن به گل و خشت آباد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.