گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

ای غمت شادی دولتمندان

لب امید به یادت خندان

باد یک شمه ز لطفت گفته

باغ را غنچه دل بشکفته

می گشایی به سر انگشت کرم

از جبین ها گره غصه و غم

بستن از توست و گشادن از تو

خاستن از تو فتادن از تو

تا در خلق نبندی بر ما

فتح بابی نپسندی بر ما

جامی اکنون ز خود و خلق نفور

خواهد از تو شرف فر حضور

تیز بین ساز بدانسان بصرش

که تو باشی همه جا در نظرش

هیچ چیزش ز تو مانع نشود

جز به دیدار تو قانع نشود

همه جا از همه رو در همه کس

جلوه نور تو را بیند و بس

نفرت او ز همه کم گردد

الفتش با همه محکم گردد