گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

ای پر از آوازه کوس سخن

شاهد جانهاست عروس سخن

طرفه عروسی که ز زیور تهی

آید ازو دلبری و دل رهی

چون که به زیور شود آراسته

طعنه زند بر مه ناکاسته

چون گهر نظم حمایل کند

غارت صد قافله دل کند

چون کند از قافیه خلخال پای

پای خردمند بلغزد ز جای

چون ز دو مصراع کند ابروان

رخنه شود قبله پیر و جوان

معنی رنگین چو کشد غازه اش

باغ شود دل ز گل تازه اش

من که ز هر شاهد و می زاهدم

عمر تلف کرده این شاهدم

عقد حمایل که به بر جلوه داد

عقده صبر از رگ جانم گشاد

دل که گرانمایه ز اقبال اوست

طوق کش حلقه خلخال اوست

ابروی او گرچه نه پیوسته است

راه خلاصی به رخم بسته است

ماشطه کآرایشش آغاز کرد

غازه ز خون جگرم ساز کرد

روز و شب آواره کوی ویم

شام و سحر در تک و پوی ویم

شب که مرا دل سوی او رهبر است

کرسیم از زانوی و پای از سر است

از مدد همت والای خویش

بر سر کرسی چو نهم پای خویش

باز کشم پای ز دامان فرش

سر بدر آرم ز گریبان عرش

جامه جسم از تن جان برکشم

خامه نسیان به جهان در کشم

بلکه ز جان نیز مجرد شوم

جرعه کش باده سرمد شوم

باده ز جام جبروتم دهند

نقل ز خوان ملکوتم نهند

ساقی سلسال دهم سلسبیل

مطربم آواز پر جبرئیل

ساقی و مطرب به هم آمیخته

نقل معانی همه جا ریخته

بهره چو برگیرم ازان بزمگاه

از پی رجعت کنم آهنگ راه

هر چه دهد دستم ازان خوان پاک

زله کنم بهر حریفان خاک

بر طبق نظم به دست ادب

بر نمطی دلکش و طرزی عجب

پرده ز تشبیه مجازش کنم

تحفه هر محفل رازش کنم

جامی اگر اهل دلی گوش کن

سامعه را بدرقه هوش کن

هوش بدین تحفه غیبی سپار

تا خردت نام نهد هوشیار