گنجور

 
جامی

به که اکنون اعتراف آرم به عجز

نعره اقرار بردارم به عجز

پیش ارباب ذکا اینست دین

سر لا احصی ثنا اینست این

چون ثنایش را نمی یارم شمار

به که گیرد بر دعا کارم قرار

نی دعایی کاید از هر سست رای

مختصر بر عز و جاه این سرای

بل دعایی چون دعای اهل دل

بر کرم های الهی مشتمل

هم نشاط و کامرانی آورد

هم حیات جاودانی آورد

شاه را روی دل اندر دین کند

دولت دینداریش آیین کند

شغل او بر موجب فرمان شود

تخم دولت های جاویدان شود

تا بود این طارم نیلوفری

جلوه گاه آفتاب خاوری

تخت شاهی جلوه گاه شاه باد

خاطرش ز اسرار دین آگاه باد

بادش از فضل ازل هر دم مدد

تا شود شایسته ملک ابد

نیکخواهانش زهر آفت سلیم

بر طریق نیکخواهی مستقیم

شاه را فضل و هنر بی حد بود

عد آن کی طاقت بخرد بود