هست شرط پادشاهی چار چیز
حکمت و عفت شجاعت جود نیز
نیست حکمت کز پی نفس لئیم
سخره حکم زنی گردد کریم
نیست از عفت که مرد هوشمند
دامن آلاید به یاری ناپسند
از شجاعت نیست کش سازد زبون
قحبه ای از ربقه مردی برون
نیست از جود آنکه نتواند گذشت
زانچه گرد آن جز از خست نگشت
هر که با این چار خصلت یار نیست
از عروس ملک برخوردار نیست
آنچه در هر چار ازو افتد خلل
در دل خود کی دهد شاهش محل
حرف حکمت را بر این کردم تمام
وانچه می بایست گفتم والسلام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.