جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵۱ - حکایت روباه و روباه بچه گفت با روباه بچه مادرش چون به باغ میوه آمد رهبرش میوه چندان خور که بتوانی به تگ رستگاری یافتن ز آسیب سگ گفت ای مادر چو بینم میوه را کی توانم کار بست این شیوه را حرص میوه پرده هوشم شود وز گزند سگ فراموشم شود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.