گنجور

 
جامی

پاره‌دوزی بود در اقصای ری

مطمئن بر پاره‌دوزی رایِ وی

با خمیده پشتی از بار عیال

داشت مشتی طفلکان خردسال

بود بر دلق معاش خویشتن

روز و شب از پاره‌دوزی وصله‌زن

چون رسیدی میوه‌های سال نو

خاطرش بودی به هر میوه گرو

سوی اهل خود به صد گونه حیل

آمدی هم جیب ازان پر هم بغل

پیش ایشان ریختی آن را دلیر

تا بخوردندی همه زان میوه سیر

بعد ازان گفتی که ای افتادگان

بر فراش محنت و غم زادگان

گر فتد صد بار ازین میوه به چنگ

جمله را اینست طعم و بوی و رنگ

ترک آز و آرزومندی کنید

طبع را مایل به خرسندی کنید

من چو خاکم زیر پای فقر پست

بیش ازینم برنمی آید ز دست