گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

گفتم که چو فتنه چشم تو خفته بهست

وز سرد سخن لعل تو ناسفته بهست

زین چشم همی سخن نگوید با من

ای بس سخن نغز که ناگفته بهست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode