گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

یک قطعه سوی بنده فرستاد مجددین

کان را بصد قصیده نشاید جواب کرد

معنی روشن وی و الفاظ عذب وی

آنکرده با سخن که بسنگ آفتاب کرد

خط شریف او بنکوئی چوآن نگار

کاندر بهار تازه بصحرا سحاب کرد

تشویر خوردم الحق و چونان خجل شدم

کز شرم خاطرم رخ از و در نقاب کرد

طبعم بطعنه گفت که برخیز و شرم دار

کس سنگ را معارض در خوشاب کرد؟

از روی حسب حال بگفت این سه چاربیت

پس توبه کرد طبعم و رای صواب کرد

گلگونه نشاط چه رنگ آورد بگوی

زیرا که از خجالت طبعم چو آب کرد