گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

گر کسی فیض جان همی بخشد

شاه گیتی ستان همی بخشد

شاه غازی سپهبد اعظم

کاشکار و نهان همی بخشد

چرخ مرادی حسام دولت و دین

که روان را روان همی بخشد

آن قدر قدرت قضا قوت

که قضا را توان همی بخشد

کف او ابر وش همی بارد

دل او بحر سان همی بخشد

حکم او را قدر ز روی نفاذ

سرعت کن فکان همی بخشد

قلم اوست لوح محفوظ آنک

روزی انس و جان همی بخشد

نیست یکروزه خرج بخشش شاه

هر چه هفت آسمان همی بخشد

زهره بحر و کان همی بچکد

زان عطا کان بنان همی بخشد

فضله خوان اوست اینکه فلک

بر ملوک جهان همی بخشد

سایه ایزد است در بخشش

لا جرم همچنان همی بخشد

کف او رزق را شود ضامن

پس طبیعت دهان همی بخشد

آنچه بخشد بعمر ها گردون

در کم از یکزمان همی بخشد

سخت ارزان بود بملک جهان

آنچه او رایگان همی بخشد

ملک بخش است بر عبید و خدم

ملک خاقان و خان همی بخشد

تیغ و کلکش همی دو کارکند

این همی گیرد آن همی بخشد

هیچ سلطان نیافت صد یک آنک

شاه سلطان نشان همی بخشد

تاج طمغاج خان همی خواهد

ملک هندوستان همی بخشد

قطره از لعاب لطف ویست

آنچه نحل از دهان همی بخشد

جذوه از شرار خشم ویست

فتنه کاخر زمان همی بخشد

تیغ نیلوفر یش دشمن را

کسوت ارغوان همی بخشد

سگ از اندام خصم سگ صفتش

استخوان استخوان همی بخشد

همه بخشست می نشاید گفت

که فلان یا فلان همی بخشد

هم فزون از قیاس می پاشد

هم برون از گمان همی بخشد

آنچه زانگشت او فرود افتد

آسمان صد قران همی بخشد

آدمی را دعای او فرضست

زان خدایش زبان همی بخشد

تیغ او آخنه عدو زنده است

تا بدانی که جان همی بخشد

زود بینیم از تواتر فتح

که ملک سیستان همی بخشد

سیم وزر هر کسی ببخشد و خود

شاه بخت جوان همی بخشد

آفتابش رکاب می پوشد

واسمانش عنان همی بخشد

ابر جودش میان بادیه بر

چشمه های روان همی بخشد

سیم بر اهل فضل اگر چه بود

عالمی درمیان همی بخشد

دست جودش نگر که از ساری

زانسوی اصفهان همی بخشد

بچو من بنده بی سوابق مدح

نعمت بی کران همی بخشد

اطلس آتشی همی ریزد

قصب و پرنیان همی بخشد

گله ها اسب و تختها جامه

بیگان و دو گان همی بخشد

باد پایان آسمان هیکل

همچو کوه روان همی بخشد

من گه باشم که شاه بهر شرف

کعبه را طیلسان همی بخشد

نیست از سیم بیوه بخشش او

گنج نوشروان همی بخشد

با خرد گفتم از ملوک جهان

کیست کو دخل کان همی بخشد

در چو ابر بهار می بارد

زر چو باد خزان همی بخشد

گفت این بردل تو پوشیدست؟

شاه ما زندران همی بخشد

آنچه کان ذره ذره بخشد،شاه

کاروان کاروان همی بخشد

گفتمش تا کی این توان بخشید

گفت تا میتوان همی بخشد

جاودان باد زندگانی شاه

تا چنین جاودا ن همی بخشد