گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای جهان از تو معطر گشته

وی فلک از تو منور گشته

ای نکو طلعت فرخنده تو

زینت مسند و منبر گشته

وز پی مقدم میمون تو صدر

آسمان پر زر و زیور گشته

شرع را علم تو رونق داده

عقل را رای تو رهبر گشته

مسند از درس تو ناظر بوده

منبر از وعظ تو جانور گشته

گوشها از تو بهنگام نکت

چون صدف پر در و گوهر گشته

با زمین حلم تو همسنگ شده

با فلک قدر تو همبر گشته

از پی خوش سخنت گاه سخن

دل بدخواه تو مجمر گشته

وز پی خدمت تو پشت فلک

خم پذیرفته و چنبر گشته

حکم و فرمان تو از روی نفاذ

با قضا راست برابر گشته

دست تو جود مجسم بوده

شخص تو لطف مصور گشته

لفظت آسایش دلها داده

مدحت آرایش دفتر گشته

ابلق سرکش ایام بطبع

زیر ران تو مسخر گشته

بودی ار مهر چو رایت بودی

همه ذرات هوا زر گشته

طمع و آز ز جودت فربه

کان و دریا ز تو لاغر گشته

لفظ تو همنفس صبح شده

خلق تو همدم عنبر گشته

دست راد تو چو ابری بمثل

لفظ عذب تو چو کوثر گشته

از کفت ابر خجل گشته چنان

که زمین از عرقش تر گشته

گاه ترکیب سخن در مدحت

دهن نی همه شکر گشته

تا که این زورق ازرق باشد

سقف این توده اغبر گشته

بادت ایام مطیع و منقاد

فلکت بنده و چاکر گشته

پیش چوگان بلاخصم چو گوی

بی سر و پای شده سرگشته

همچنین بادی در دولت و عز

قوت پشت برادر گشته

هر زمانی بمکان هر دو

دل اسلام قوی تر گشته

همه مقصود محصل بوده

همه اغراض میسر گشته

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode