گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای غم تو چون سویدا جای در دل یافته

وی خیالت چون سوادا زدیده منزل یافته

نیست طرفه گر بود چشم و دلم جای تو زانک

هست ماه از طرف و قلب اسم منازل یافته

عارض چون شیر تو از زلف چونزنجیر تو

همچو آب از باد اشکال سلاسل یافته

لطف خلقت شمه باد سحر آموخته

سحر چشمت اندکی جادوی بابل یافته

سرو با آن سرکشی و آن تمایل کردنش

گوشمالی نیک ازان شکل و شمایل یافته

عشق اندر سایه و خورشید زلف ورویتو

صد هزاران جان و دل بی جان و بیدل یافته

ایفلک افتاده عشق ترا بر داشته

وی خرد دیوانه بند تو عاقل یافته

هم کمر گرد میانت نیک گمراه آمده

هم سخن راه دهانت سخت مشکل یافته

عشق تو اندیشه های وصل بازی داشته

هجر تو تدبیرهای صبر باطل یافته

کی بود یارب که بینم من ز ساعدهای خویش

گردن چون سیم تو از زر حمایل یافته

اینت شیرین عشقبازی کاندراوجان و دلم

خوشترین لذت ملامت از عواذل یافته

نی دل اندر وصل و هجر تو نبندم زانکه هست

راه سوی حضرت آن صدر عادل یافته

حرز مطلق رکندین اقضی القضاة شرق و غرب

آنکه دهرش منعم و ایام مفضل یافته

آنکه چرخش معدنجو و مکارم خوانده است

وانکه شرعش منبع فضل و فضایل یافته

آسمان در سایه جاهش پناهی ساخته

آفتاب از شعله رایش مشاعل یافته

جهان دردیجور شبهت از شعاع خاطرش

راه کشف معضل و حل مسائل یافته

ناصح او را ملک مقبول و مقبل داشته

حاسد او را اجل مغرور و غافل یافته

عقل او را در همه ابواب قدوة ساخته

چرخ او را در همه انواع کامل یافته

گاه وصف و نعت اخلاق و مکارم کاندروست

نطق سحبانی مزاج و طبع باقل یافته

خاطر و قادو ذهنش نیک آسان کرده حل

هرچه و هم و عقل آنرا صعب و هایل یافته

مکرمت از صادر و وارد درین عالیجناب

وفد در وفد و قوافل در قوافل یافته

ای زفر دولت بیدار تو فتنه مدام

خوابگه در سایه این عدل شامل یافته

شرع از انوار عقل تو حقایق خواسته

فضل از الفاظ عذب تو دلایل یافته

خاک از تأثیر حلم تو وقار آموخته

کوه از آسیب خشم تو زلازل یافته

روز منصب آسمان اجرام علوی را چو خاک

پیش قدر و رفعت تو سخت نازل یافته

نیست گردون باهزاران دیده در صد دور قرن

مثل تو شخصی بدین چندین خصایل یافته

نه کسی معیار انصاف تو ناقص داشته

جودوعلمت خوشترین معشوق سایل یافته

پیش چشم همتت کمتر بود از ذره

هر چه کان از داده خورشید حاصل یافته

شادباش ای قدر تو جائی رسیده کاسمان

وهم را زادراک جاهت پای در گل یافته

از ثنای تو مجامر در مجامع سوخته

وزشکوهت رونقی صدر محافل یافته

آزافزونخوار پیشی خواه بیشی جوی هست

عدت صد ساله از وجود تو فاضل یافته

از نم ابر سخایت خرمن ماه از نما

بر فلک چون خوشه پروین سنابل یافته

فرعدل و یمن انصاف تو طبع باز را

دوستی والف با کبک و حواصل یافته

از سخای کیسه پردازت سپهر لاجورد

کان که او گنجور خورشیدست عاطل یافته

جمله ارزاق و فتاوی خلق را روشن شود

چون شود کلک تو تشریف انامل یافته

طبع تو بحریست بی آسیب موج و غوطه

گوهر جودت طمع برطرف ساحل یافته

دشمنت گر برخلاف رای تو آبی خورد

آبرا در حلق طعم زهر قاتل یافته

هرچه رای روشنت تقریر آندیده صواب

آسمان وجه تعرضهاش زایل یافته

ای نفاذ حکم تو دور محیط نه فلک

در خط فرمان تو چون نقطه داخل یافته

جرم عفو شاملترا آب دندان ساخته

حرص جود مشرفت را خوش معامل یافته

هر ثنائی کان نه از بهر تو باشد عاقلان

صنعتش از زیور تحقیق عاطل یافته

هر که دارد چون دویت اندر دل از تو غالیه

چون قلم قط سر و قطع مفاصل یافته

هر که کرده اختیار خدمت درگاه تو

با ثواب آجل اکنون ملک عاجل یافته

این رهی کاندر مدیح تو چو صبح صادقست

زین قصیده سوی بهروزی وسایل یافته

در مدیحت از بنات فکر و معنی های بکر

مادر امید را از نجح حامل یافته

تا که باشد خلعت باغ از مه آزارودی

گه دم طاوس و گه پر حواصل یافته

متصل بادا ترا امداد لطف ایزدی

مدت عمر تو در آخر اوایل یافته

هر غرض کاعدای تو از بخت کرده التماس

مرگرا در پیش آنمقصود حایل یافته