گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای ردای شب نقاب صبح صادق ساخته

وی ز سنبل پرده گرد شقایق ساخته

زُلفت از دیبا بضاعتهای زیبا بافته

لعلت از شکر حلاوتهای فایق ساخته

کوکب اشک من از دامن مغارب یافته

ماه رخسارت گریبانرا مشارق ساخته

چشم تو کش لعبت از غنچه بسی مستورتر

خویشتن چون نرگس مخمور فاسق ساخته

خال تو در زیر زلفت چون من دلسوخته

محرم اسرار خود شبهای غاسق ساخته

قدرت ایزد تعالی پیش کفر زلف تو

زانرخ روشن دلیل صنع خالق ساخته

چشم مستت ناوک مژگان نهاده در کمان

وانگهی آنرانشان از جان عاشق ساخته

بهر بوئی زلف تو بر آتش و ببریده سر

خویشتن را عرضه چندین علایق ساخته

مردم چشم تو از بس شعبده در دلبری

جای خویش اندر دل جادوی حاذق ساخته

لاله سیراب تو از ما گریزان وانگهی

زنگیان مست را یار معانق ساخته

من ز جور و طعنه خصم مخالف سوخته

تو دگر جا با حریفان موافق ساخته

یکشبه عشق من از عکس خیال روی تو

صد هزاران قصه عذرا و وامق ساخته

در دل من ساختی جای خود و چونین سزد

زانکه در دوزخ بود جای منافق ساخته

نی نشاید خواند دوزخ آندلیرا کاندروست

از مدیح صدر عالم صد حدایق ساخته

خواجه عالم قوام الدین که خلق و خلق اوست

خواجگیرا جملگی اسباب لایق ساخته

آنکه هست اهل هنر را در حریم حرمتش

عصمت پاینده یزدان سرادق ساخته

آنکه عزمش تا ابد حکم ازل پرداخته

وانکه با تدبیر او تقدیر سابق ساخته

آسمان بهر تقرب سوی خاک در گهش

خویشتن را از ره خدمت سوابق ساخته

لفظ گوهر بار شیرین کار او از ساحری

گوش گردون حقه سر حقایق ساخته

باد از عزمش مضای سیر گردون یافته

خاک از حزمش وقار کوه شاهق ساخته

مرکب آمال ارباب حوائج را بلطف

گه کرم را قائد و گه جود سایق ساخته

حسن عهد او همه رای مکارم داشته

فیض جود او همه کار خلایق ساخته

اصطناع حق شناس و طاعت حق پرورش

سابق انعام را زاحسان لواحق ساخته

عقل را اندر سرای شرع وقت حل و عقد

امر و نهیش گاه راتق گاه فاتق ساخته

ای رسیده همت عالیت جائی کز علو

شیر گردون زیر پی نقش نمارق ساخته

دانش از لفظ تو انواع فواید یافته

بخشش از جود تو اسباب مرافق ساخته

آسمان جاه ترا حصن حوادث داشته

عافیت مدح ترا حرز طوارق ساخته

همچو میزان دشمن تو باد پیموده ز عمر

همچو جوزاناصحت اززر مناطق ساخته

شرعرا شرح بیانت کشف واضح آمده

کلک را فر بنانت حی ناطق ساخته

خوف از عفو تو خود را سخت غافل بافته

حرص از جود تو خودرانیک واثق ساخته

آفتاب صدق رایت از شعاع نور خویش

بر فلک کمتر طلیعه صبح صادق ساخته

شادباش ای رحمت شامل که جودواسعت

خلقراشد عدت وقت مضائق ساخته

خاطر مشکل گشای ووهم دوراندیش تو

طفل دین را در شب شبهت مراهق ساخته

لمعه رایت بسی خورشید و ماه آراسته

شعله خشمت بسی سیل و صواعق ساخته

کجروی در عهد تو منسوخ گشتست آنچنانک

هست فرزین سیر خود سیر بیادق ساخته

تافلگراهست تقسیم بروجش ازدرج

تادرج راهست ترکیب از دقایق ساخته

باد آمالت بیمن نجح مقرون زانکه هست

سد اغراض عدویت از عوایق ساخته

در جفا با حاسدت گردون دغاها باخته

دروفابا ناصحت دولت و ثایق ساخته

من رهی در مدح تو پرداخته دیوان ها

لفظ های آن مجانس یا مطابق ساخته