منم که گوهر طبع منست کان سخن
منم که زنده بلفظ منست جان سخن
منم زجمله اقران و همسران امروز
که پیر عقلم خواننده و نوجوان سخن
چو من نروید شاخی زبوستان هنر
چو من نخیزد مرغی ز آشیان سخن
بآب طبعم تر گشت جویبار علوم
بباد فضلم بشکفت گلستان سخن
سپر ز ماه کند تیر چرخ جوشنور
چو من بشست بیان درکشم کمان سخن
ببحر نظم چو کشتی کنم ز آتش طبع
ز آب گرد بر آرم ببادبان سخن
بخور فضلم پر عطر ساخت مغز خرد
همای طبعم حل کرد استخوان سخن
یقین بدان که مرا شد مسلم آنمعنی
که هیچوقت نبودست در گمان سخن
همیرسند بر طبع من ز عالم غیب
ز در حکمت پر بار کاروان سخن
ز بس نتایج فکر و زبس معانی بکر
ز بی نشانی من میدهم نشان سخن
سخن مسخر و منقاد طبع من گشتست
ازانکه تیغ زبانست قهرمان سخن
ز طبع و خاطر من تا سخن همی زاید
پر آب و آتش گشتست خانمان سخن
بدان جهت که منم محرم سخن امروز
نهفته نیست زمن هیچ سوزیان سخن
ندیده ذره از آفتاب جود کسی
شدم بطبع گهربار لعل کان سخن
اگر بشعر کسی را ترقیی بودی
بچرخ بر شدمی من بنردبان سخن
ولیک حاصلش این بین که باهمه هنرم
جگر همی خورم آن نیز هم زخوان سخن
اگرچه آب روانست برزبانم شعر
چو فایدة ندهد خاک در دهان سخن
کرم بیک ره پا در رکاب آوردست
دریغ سوی که تابم دیگر عنان سخن
نه زر و سیم ز خلق و نه روشنی ز فلک
همی زییم چو خفاش در جهان سخن
جهان فضل خرابست چون سرای کرم
ردای جود سیه شد چو طیلسان سخن
وبال شد شرف و فضل بر من از پی آن
که در هبوط فتادند اختران سخن
نه یوسفی است درین خشکسال آب کرم
نه عیسیی است درین آخر الزمان سخن
نه بهراحسان یکدست پایمرد سخا
نه بهر تحسین یکشخص میزبان سخن
چو کس بشربت آبم همی نگیرد دست
بباد از چه دهم گنج شایگان سخن
بحرص قطره گشاده شود دهان صدف
ببوی تحسین تازه بود روان سخن
زباد عشوه که پیمود حرص خام طمع
شد آبرویم و پخته نگشت نان سخن
عجبتر آنکه گروهی ز فضل و دانش دور
زمن کنند بهر ساعت امتحان سخن
کشیده دست برون زاستین دعوی و هیچ
هنوز پای نبرده بر آستان سخن
در استماع همه غول سنگلاخ حسد
در استراق همه دیو آسمان سخن
زبس ستایش نااهل کرده اند زجهل
سیه شده چو زبان قلم زبان سخن
ازان درخت سخن را نماند برگ و نوا
که خاست از نفس سردشان خزان سخن
هم از فضاحت طبعست نز فصاحت لفظ
که کلک لفظ گرفتند در بنان سخن
کناره گیرم ازین رهزنان معنی دزد
که تعبیه است مرا عقد در لسان سخن
نعوذ بالله ازین گفته ژاژ میخایم
همی چه دائم من رمز ترجمان سخن
منآنچه گفتم رسم و طریقت شعر است
و گر نه من کیم آخر ز خاندان سخن
خدای داند اگر من گمان برم که کسی
کم از من آمده هر گزز رهروان سخن
بعذر آنچه بگفتم قیام ننمودی
اگر مرا بودی عمر جاودان سخن
ز حقتعالی توفیق طاعتی خواهم
که هیچ فایده ناید ز داستان سخن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر خودآگاهی شاعر از مقام و جایگاهش در هنر سخن و شاعری است. شاعر خود را گوهر طبع و جان سخن میداند و به اینکه او برترین و بینظیرترین در میان همنوعانش است، افتخار میکند. او اشاره میکند که طبعش باعث شکوفایی هنر و ادبیات شده و توانسته تا معانی جدید و عمیق ایجاد کند.
شاعر به قدرت سخن و تأثیر آن بر انسانها تأکید دارد و از حسد و نارضایتیهای بیدلیل نسبت به کار خود شکایت میکند. او همچنین از نابسامانیهایی که در عرصه فضل و علم وجود دارد، گلایه دارد و استدلال میکند که حتی با وجود نبوغش، درک و تحسین واقعی از سوی دیگران را دریافت نکرده است.
در انتها، شاعر از خداوند طلب توفیق میکند تا از سخنانش فایدهای حاصل شود و به هدف اصلی شعر، که برقراری ارتباط معنایی و تعالی انسانی است، برسد.
هوش مصنوعی: من به گونهای هستم که خمیره و طبیعت من از سخن شکل گرفته است. جان کلام من در حقیقت به زندگی و وجود خود از طریق گفتار من وابسته است.
هوش مصنوعی: من در میان همسن و سالان و همسران خودم هستم، که عقل من امروز به سن پیری رسیده و سخن گفتن برایم به مانند نوجوانی است.
هوش مصنوعی: اگر من نباشم، در باغ هنر هیچ شاخ و برگی نمیروید و اگر من نباشم، از لانهی کلام نیز هیچ پرندهای پر نمیگشاید.
هوش مصنوعی: با رونق و طراوت ذاتیام، نهر دانشها جانی تازه میگیرد و با وزش فضل و برکت من، باغ سخن به زیبایی و شکوفایی میرسد.
هوش مصنوعی: ماه مانند یک سپر، تیرهای آسمان را دفع میکند. من هم مانند کمان، بیان و سخن خود را در زبانی روان و رسا به کار میبرم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به صورت مجازی در دنیای شعر سفر کنم، با قدرت بیان و طبع خود مانند یک کشتی در دریای شعر، از آتش احساساتم استفاده کرده و با کلماتی که به مانند بادبان هستند، به فضای کلامی و معنایی حرکت میکنم.
هوش مصنوعی: بخور که برکت و عطرش موجب افزایش دانش و خرد میشود و روحیهام به لطف آن، به بیان کلام و تفکر بهتر کمک میکند.
هوش مصنوعی: بدان که من بهطور قطعی به چیزی رسیدم که هرگز در ذهنم نمیگنجید و قابل تصور نبود.
هوش مصنوعی: از دنیای رازآلود، به روح من الهاماتی میرسد که همچون باران رحمت، دانش و حکمت را به کلام من میآورد.
هوش مصنوعی: به خاطر تعدد نتایج افکار و معانی تازهای که در ذهنم دارم، از اینکه نشانی از خود ندارم، به بیان کلام میپردازم.
هوش مصنوعی: زبان من در کلام به راحتی در میآید و به راحتی زیر فرمان من است؛ چرا که قدرت و تیزی زبان، او را در مقام قهرمان سخن قرار داده است.
هوش مصنوعی: از دل و ذهن من تا گفتار شکل میگیرد، خانهی کلام به شدت درگیر طوفان و آتش شده است.
هوش مصنوعی: به این دلیل که من امروز رازهای پنهان را میدانم، هیچ کس نمیتواند از من سخن بگوید یا رازی را افشا کند.
هوش مصنوعی: من از وجود کسی که بخشش او مانند آفتاب درخشان است، بیخبر ماندم و به طور طبیعی مثل لعل ارزشمند، به کلام شایسته و باارزشی تبدیل شدم.
هوش مصنوعی: اگر کسی در شعرش پیشرفت و موفقیتی داشته باشد، من هم با تلاش و کوشش به سوی آن موفقیت در زمینه شعر پیش خواهم رفت.
هوش مصنوعی: با وجود تمام هنر و تواناییام، تنها نتیجهای که به دست میآورم این است که از حرفهای دیگران ناراحت میشوم.
هوش مصنوعی: هر چند که سخنانم به راحتی بیان میشوند، اگر این شعر ثمری نداشته باشد، مانند گلیست که در خاک دهان خشک میشود.
هوش مصنوعی: کرم بینهایت، همراهی میکند و با خود قدرت و زیبایی را به ارمغان میآورد. افسوس که نمیتوانم دیگر به راهم ادامه دهم و سخن بگویم.
هوش مصنوعی: ما نه به خاطر پول و ثروت مردم زندگی میکنیم و نه به خاطر نور آسمان، بلکه مثل خفاش در دنیای کلمات و سخنها وجود داریم.
هوش مصنوعی: جهان پر از ناامیدی و بینظمی است، مانند خانهای که خیر و محبت در آن وجود ندارد. در این میان، generosity و بخشندگی به سیاهی و کثیفی رسیدهاند، همچون لباسهای کهنه و غمانگیز سخنان ما.
هوش مصنوعی: شرف و فضیلت بر من بار سنگینی شده است چون ستارههای سخن به پایین افتادهاند.
هوش مصنوعی: در این دوران خشک و بی آب، نه کسی مثل یوسف وجود دارد و نه عیسی در این زمانه آخر الزمان سخن میگوید.
هوش مصنوعی: نه به خاطر این که بخواهم کسی را تحت تأثیر قرار دهم یا تحسین کنم، بلکه به دلیل فرهیختگی و سخاوت از محبت و کمک به دیگران میپردازم.
هوش مصنوعی: وقتی کسی به من آب نمیدهد، از چه راهی باید گنجهای سخن خود را به دیگران منتقل کنم؟
هوش مصنوعی: در برابر تنگی و محدودیت، گاه فرصتی ایجاد میشود که باعث بروز زیبایی و تحسین میگردد. مانند اینکه وقتی قطرهای درون صدف قرار میگیرد، صدف به خاطر آن زیبایی، صدای تحسینآمیزی از خود صادر میکند. این تصویر به ما میگوید که حتی در شرایط سخت نیز میتوان الهامبخش و تاثیرگذار بود.
هوش مصنوعی: از تحریکات عشق و حرص بیجا، آبرویم در خطر افتاده و سخن من هنوز بهاندازه کافی کامل نشده است.
هوش مصنوعی: عجیبتر این است که برخی از افراد به خاطر فضل و دانش خود، از زمان فاصله میگیرند تا در هر امتحانی که پیش میآید، صحبت کنند.
هوش مصنوعی: آدمی که هنوز برای ورود به بحث آماده نیست، تنها در تلاش است تا خود را نشان دهد و ادعاهایی میکند، اما هنوز قدمی در راه گفتوگو برنداشته است.
هوش مصنوعی: در شنیدن صداهای بسیار ناگوار و سنگین حسادت و در گوش دادن به سخنان موجوداتی بدذات و بدخواه در آسمان، همه چیز پر از چالش و دشواری است.
هوش مصنوعی: به خاطر نادانی برخی افراد، آنچنان به ستایش نادرست و بدون حق پرداختند که زبان و بیان حقیقی تحت تأثیر قرار گرفته و به تاریکی و نادانی دچار شده است.
هوش مصنوعی: سخن و کلام دیگر به جایی نمیرسد و از آنها چیزی باقی نمیماند، چرا که سرمای سوزان آنها موجب خزان و نابودی گفتار شده است.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که ناتوانی شاعر در بیان و زیبایی کلامش ناشی از ضعف ذاتی او در طبع و استعدادش است، نه اینکه واژهها و الفاظ خود به تنهایی ناتوان باشند. بیانی که در سخن او وجود دارد، به دلیل نقص در درون اوست.
هوش مصنوعی: من از این راهزنان کناره میگیرم، چرا که مفهوم دزد در سخن من به خوبی توضیح داده شده است.
هوش مصنوعی: ما به خدا پناه میبریم از این گفتههای بیاساس، که میخواهیم همیشه رمز و راز کلام را دریابیم.
هوش مصنوعی: من آنچه که گفتهام، بخشی از هنر و روش شعر است وگرنه من که هستم و از کدام اصل و نسب سخن میزنم؟
هوش مصنوعی: خدا میداند که اگر من فکر کنم کسی از من کمتر است، هیچگاه در صحبتهای دیگران این را مطرح نمیکنم.
هوش مصنوعی: به خاطر آنچه که گفتم از من عذرخواهی نکردی، اگر عمری جاودانه داشتم، میتوانستم بیشتر صحبت کنم.
هوش مصنوعی: از خداوند برایم توفیق و قدرتی میطلبم که از سخن گفتن درباره داستانها هیچ سودی نبرم و تنها به عمل و عبادت بپردازم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدست خاطر من داده شد عنان سخن
زمانه داد زبان مرا بیان سخن
بیان کنم صفت حسن آن کمان ابرو
اگر ببازوی طبع آیدم کمان سخن
سخن بلند به وراست چون بقامت او
[...]
زهی گرفته به تیغ زبان جهان سخن
وقوف یافته ذهن تو بر نهان سخن
زند عطارد، مسمار خامشی برلب
چو خامۀ دو زبانت کند بیان سخن
برای رجم شیاطین جهل ساخته اند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.