گنجور

 
جلال عضد

باده بیاور که نوبهار آمد

غلغل بلبل ز شاخسار آمد

زلف بنفشه چو عنبرافشان شد

کاکل سنبل عبیر بار آمد

سرو چو بستد مثال آزادی

سربکشید و به جویبار آمد

از چمن آمد مرا صبا به مشام

رایحۀ نافه تتار آمد

باد صبا سرّ سینه غنچه

گفت به هر جا که در گذار آمد

بود صبا پرده دار گل و اکنون

پرده دریدن ز پرده دار آمد

باده به دور آر کاندرین دوران

خاک بر آن سر که هوشیار آمد

دست و دل زاهدان ز کار افتاد

گلبن می خوارگان به بار آمد

زباده بخور، غم مخور به فصل بهار

شادی آن کس که شاد خوار آمد

در صفت نوبهار شعر جلال

خوشتر از نقش نوبهار آمد