گنجور

 
جلال عضد

که می‌برد به سوی دوستان سلام غریبان؟

که می‌برد به سوی خان و مان پیام غریبان؟

نسیم باد صبا! نزد یار ما گذری کن

به دوستان قدیمی رسان سلام غریبان

به وقت شام من خسته زار زار بگریم

که گریه بیشتر آرد نماز شام غریبان

زمانه هر نفسم شربتی دگر دهد از غم

که جای شربت ناکامی ست کام غریبان

مرا به غربت اگر روز تیره است عجب نیست

که آفتاب نتابد فراز بام غریبان

ز تاب غربت و غم موج خون به اوج برآید

به پیش دیده من گر برند نام غریبان

جلال دارد امید وصال یار و ندارد

امید آن که برآرد زمانه کام غریبان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode