مگر صبا ز سر کوی یار می آید
که بوی سنبل گیسوی یار می آید
مرا هوای جنون تازه می شود هردم
که یاد سلسله ی موی یار می آید
معطّرست دماغ دلم به باد سحر
از آن سبب که ازو بوی یار می آید
روا بود که نویسم ز خون دیده و دل
جواب نامه که از سوی یار می آید
مرا ز شیوه ی بادام و شکل پسته و گل
خیال چشم و لب و روی یار می آید
به ماه عید نظر گر کنم حرامم باد
مرا چو یاد ز ابروی یار می آید
شکایت از غم و جور و جفای دهرم نیست
مرا جفا همه از خوی یار می آید
دلم به تیغ جفایش بخست جان و جهان
خوش است از آنکه ز بازوی یار می آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.