گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای یار دلم را غم تو یار قدیمست

مهر تو مرا مونس و درد تو ندیمست

از درد فراق رخت ای نور دو دیده

از دیده مرا بر رخ زر اشک چو سیمست

ای باد صبا نکهت زلفش به من آور

کاین خسته دل غم زده قانع به نسیمست

گر هست چو سروش سوی ما میل بگویش

ما را ز بد دشمن بدخواه چه بیمست

گر ملک عجم بی تو سراسر همه بخشند

حقا که به نزد من دلداده ضمینست

از من گنهی گر به وجود آمده باشد

شکرست خدا را که دل دوست رحیمست

بالای تو چون سرو روانست به بستان

چشمان تو چون نرگس و زلف تو چو جیمست

در چشم دلم روی تو چون بدر تمامست

گویی که سواد دهنت حلقه ی میمست

بیچاره دلم سیرکنان گرد جهان گشت

بر خاک در دوست کنون گشته مقیمست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

می هست و درم هست و بت لاله رخان هست

غم نیست وگر هست نصیب دل اعداست

فرخی سیستانی

زو دوسترم هیچ کسی نیست و گرهست

آنم که همی گویم پازند قرانست

منوچهری

هر کو به جز از تو به جهانداری بنشست

بیدادگرست ای ملک و بیخرد و مست

دادار جهان ملک جهان وقف تو کرده‌ست

بر وقف خدا هیچکسی را نبود دست

مسعود سعد سلمان

طاهر ثقت الملک سپهر است و جهانست

نه راست نگفتم که نه اینست و نه آنست

نی نی نه سپهر است که خورشید سپهر است

نی نی نه جهانست که اقبال جهانست

آن چرخ محلست که با حلم زمینست

[...]

امیر معزی

ایام نشاط است که عید است و بهار است

گیتی همه پربوی‌ گل و رنگ و نگار است

در هر وطنی خرمی از موکب عیدست

در هر چمنی تازگی از باد بهارست

تا باد بهاری به سوی باغ گذر کرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه