گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

غم عشق تو مرا باز به جان آوردست

خونم از دیده ی غمدیده روان آوردست

عمر بگذشت مرا در غم رویت به غلط

نشنیدیم که نامم به زبان آوردست

آن تو داری و تو دانی دل خلقی بردن

دل من میل لب لعل به آن آوردست

عشق بازی ز ازل بود مرا با رخ او

نه دل خسته ی ما این به جهان آوردست

خبرت نیست نگارا که دل و جان جهان

عشق بر قامت آن سرو روان آوردست

گرچه بر می ندهد سرو به بستان باری

قامت سرو تو باری ز روان آوردست

چشم فتّان پر آشوب تو جانا باری

فتنه ای بر سر هر پیر و جوان آوردست