بیا جانا که دردم را دوایی
ز جان مشتاقتم آخر کجایی
نمی بینم جهان را بی جمالت
تو می دانی که نور چشم مایی
ندارم بی تو یک دم صبر و آرام
بگو تا کی کنی از ما جدایی
تو جان رفته ای از بر خدا را
نه وقت آمد که بازم با تن آیی
اگر یک شب درآیی از درم شاد
بود در شأن من لطف خدایی
نیامد وقت آن جانا که از لطف
عنان دوستی سویم گرایی
چرا بیگانه وش گشتی به یکبار
که برچیدی بساط آشنایی
نکردی رحمتی بر حال زارم
نگارا پیشه کردی بی وفایی
تو سلطان جهانی من گدایت
کنم از جانب وصلت گدایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدو زیباست ملک و پادشایی
که هرگز ناید از ملکش جدایی
سر راهت نشینم تا بیایی
در شادی به روی ما گشایی
شود روزی بروز مو نشینی
که تا وینی چه سخت بیوفائی
نصیر دین که چشم پادشائی
نبیند چون تو فرخ کدخدائی
جهان را کدخدائی جز تو نبود
چنان چون نیست جز یزدان خدائی
اگر گویم بهمت آسمانی
[...]
ز هر شمعی که جویی روشنایی
به وحدانیتش یابی گوایی
دلا در راه حق گیر آشنایی
اگر خواهی که یابی روشنایی
چو مست خنب وحدت گشتی ای دل
میندیش آن زمان تا خود کجایی
در افتادی به دریای حقیقت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.