گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا به چند از رخ زیبای تو مهجور شویم

در غم روی چو مهتاب تو مشهور شویم

به امیدی که دوایی بکند درد مرا

خوش طبیبیست بیا تا همه رنجور شویم

دل ما همچو سپندست بر آن آتش روی

سر آنست که چون چشم بدان دور شویم

ای دل خسته بیا تا به سر کوی هوا

تا ز جان حلقه به گوش بت منظور شویم

نچشیدیم یکی جرعه نوش از شب وصل

تا کی از باده ی هجران تو مخمور شویم

اعتمادی چو بر احوال جهان نیست یقین

بر فریبش نتوان رفت که مغرور شویم

من به شیرینی لعل لب او کی برسم

در هوای قد او گر همه زنبور شویم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode