گنجور

 
جهان ملک خاتون

با درد عشقت درمان نخواهم

با سور زلفت سامان نخواهم

فردوس اعلی گر می دهندم

باشد که من بی جانان نخواهم

با رنگ رویت گل خار باشد

با سرو قدّت بستان نخواهم

ای نور دیده بازآ کزین بیش

از روی خوبت حرمان نخواهم

روز فراقت شبها ندارد

شبهای وصلت پایان نخواهم

زین بیش جانا از درد هجران

من چشم خود را گریان نخواهم

در عهد وصلت ای نور دیده

جز جان شیرین قربان نخواهم

بر آتش هجر ای جان شیرین

مسکین دلم را بریان نخواهم