گنجور

 
جهان ملک خاتون

بی رخت صبر از این بیش ندارم چه کنم

تا به کی عمر در این غصّه گذارم چه کنم

این چنین خسته ز ایام فراقت که منم

خون دل در غمت از دیده نبارم چه کنم

گر تو را هست به جای من دلخسته کسی

من بجز لطف تو ای دوست ندارم چه کنم

چون ز هجران تو ای دوست ز پای افتادم

دست از خون دل خود ننگارم چه کنم

ز گل وصل تو بویی به مشامم نرسید

دایم از هجر تو مجروح ز خارم چه کنم

شب و روز و گه و بی گه ز غمش گریانم

فارغ از حال من خسته نگارم چه کنم

ای که بی جرم بشد خاطرت آزرده ز من

زاریم شد ز حد و سخت نزارم چه کنم

در جهان چون نبود دولت وصلت یک دم

به غمت روز و شبی گر نگذارم چه کنم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
هلالی جغتایی

دوستان، عاشقم و عاشق زارم، چه کنم؟

چاره صبرست، ولی صبر ندارم، چه کنم؟

ریخت خون جگر از گوشه چشمم بکنار

و آن جگر گوشه نیامد بکنارم، چه کنم؟

ای طبیب، این همه زحمت مکش و رنج مبر

[...]

یغمای جندقی

یار جان می‌طلبد سر نگذارم چه کنم

دارد اندیشه سر جان نسپارم چه کنم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه