گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اقبال لاهوری

تارک آفل براهیم خلیل

انبیا را نقش پای او دلیل

آن خدای لم یزل را آیتی

داشت در دل آرزوی ملتی

جوی اشک از چشم بیخوابش چکید

تا پیام «طهرابیتی» شنید

بهر ما ویرانه ئی آباد کرد

طائفان را خانه ئی بنیاد کرد

تا نهال «تب علینا» غنچه بست

صورت کار بهار ما نشست

حق تعالی پیکر ما آفرید

وز رسالت در تن ما جان دمید

حرف بی صوت اندرین عالم بدیم

از رسالت مصرع موزون شدیم

از رسالت در جهان تکوین ما

از رسالت دین ما آئین ما

از رسالت صد هزار ما یک است

جزو ما از جزو «مالاینفک» است

آن که شان اوست «یهدی من یرید»

از رسالت حلقه گرد ما کشید

حلقه ی ملت محیط افزاستی

مرکز او وادی بطحا ستی

ما ز حکم نسبت او ملتیم

اهل عالم را پیام رحمتیم

از میان بحر او خیزیم ما

مثل موج از هم نمیریزیم ما

امتش در حرز دیوار حرم

نعره زن مانند شیران در اجم

معنی حرفم کنی تحقیق اگر

بنگری با دیده ی صدیق اگر

قوت قلب و جگر گردد نبی

از خدا محبوب تر گردد نبی

قلب مؤمن را کتابش قوت است

حکمتش حبل الورید ملت است

دامنش از دست دادن ، مردن است

چون گل از باد خزان افسردن است

زندگی قوم از دم او یافت است

این سحر از آفتابش تافت است

فرد از حق ، ملت از وی زنده است

از شعاع مهر او تابنده است

از رسالت هم نوا گشتیم ما

هم نفس هم مدعا گشتیم ما

کثرت هم مدعا وحدت شود

پخته چون وحدت شود ملت شود

زنده هر کثرت ز بند وحدت است

وحدت مسلم ز دین فطرت است

دین فطرت از نبی آموختیم

در ره حق مشعلی افروختیم

این گهر از بحر بی پایان اوست

ما که یک جانیم از احسان اوست

تا نه این وحدت ز دست ما رود

هستی ما با ابد همدم شود

پس خدا بر ما شریعت ختم کرد

بر رسول ما رسالت ختم کرد

رونق از ما محفل ایام را

او رسل را ختم و ما اقوام را

خدمت ساقی گری با ما گذاشت

داد ما را آخرین جامی که داشت

«لا نبی بعدی» ز احسان خداست

پرده ی ناموس دین مصطفی است

قوم را سرمایه ی قوت ازو

حفظ سر وحدت ملت ازو

حق تعالی نقش هر دعوی شکست

تا ابد اسلام را شیرازه بست

دل ز غیر الله مسلمان بر کند

نعره ی لا قوم بعدی می زند