گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اقبال لاهوری

جوهر ما با مقامی بسته نیست

باده ی تندش بجامی بسته نیست

هندی و چینی سفال جام ماست

رومی و شامی گل اندام ماست

قلب ما از هند و روم و شام نیست

مرز و بوم او به جز اسلام نیست

پیش پیغمبر چو کعب پاک زاد

هدیه یی آورد از بانت سعاد

در ثنایش گوهر شب تاب سفت

سیف مسلول از سیوف الهند گفت

آن مقامش برتر از چرخ بلند

نامدش نسبت به اقلیمی پسند

گفت سیف من سیوف الله گو

حق پرستی جز براه حق مپو

همچنان آن رازدان جزو و کل

گرد پایش سرمه ی چشم رسل

گفت با امتز دنیای شما

دوست دارم طاعت و طیب و نسا

گر ترا ذوق معانی رهنماست

نکته ئی پوشیده در حرف «شما»ست

یعنی آن شمع شبستان وجود

بود در دنیا و از دنیا نبود

جلوه ی او قدسیان را سینه سوز

بود اندر آب و گل آدم هنوز

من ندانم مرز و بوم او کجاست

این قدر دانم که با ما آشناست

این عناصر را جهان ما شمرد

خویشتن را میهمان ما شمرد

زانکه ما از سینه جان گم کرده ایم

خویش را در خاکدان گم کرده ایم

مسلم استی دل به اقلیمی مبند

گم مشو اندر جهان چون و چند

می نگنجد مسلم اندر مرز و بوم

در دل او یاوه گردد شام و روم

دل بدست آور که در پهنای دل

می شود گم این سرای آب و گل

عقده ی قومیت مسلم گشود

از وطن آقای ما هجرت نمود

حکمتش یک ملت گیتی نورد

بر اساس کلمه ئی تعمیر کرد

تا ز بخششهای آن سلطان دین

مسجد ما شد همه روی زمین

آنکه در قرآن خدا او را ستود

آن که حفظ جان او موعود بود

دشمنان بی دست و پا از هیبتش

لرزه بر تن از شکوه فطرتش

پس چرا از مسکن آبا گریخت

تو گمان داری که از اعدا گریخت

قصه گویان حق ز ما پوشیده اند

معنی هجرت غلط فهمیده اند

هجرت آئین حیات مسلم است

این ز اسباب ثبات مسلم است

معنی او از تنک آبی رم است

ترک شبنم بهر تسخیر یم است

بگذر از گل گلستان مقصود تست

این زیان پیرایه بند سود تست

مهر را آزاده رفتن آبروست

عرصه ی آفاق زیر پای اوست

همچو جو سرمایه از باران مخواه

بیکران شو در جهان پایان مخواه

بود بحر تلخ رو یک ساده دشت

ساحلی ورزید و از شرم آب گشت

بایدت آهنگ تسخیر همه

تا تو می باشی فراگیر همه

صورت ماهی به بحر آباد شو

یعنی از قید مقام آزاد شو

هر که از قید جهات آزاد شد

چون فلک در شش جهت آباد شد

بوی گل از ترک گل جولانگر است

در فراخای چمن خود گسترست

ای که یک جا در چمن انداختی

مثل بلبل با گلی در ساختی

چون صبا بار قبول از دوش گیر

گلشن اندر حلقه ی آغوش گیر

از فریب عصر نو هشیار باش

ره فتد ای رهرو هشیار باش