گنجور

 
اقبال لاهوری

حوری به کنج گلشن جنت تپید و گفت

ما را کسی ز آنسوی گردون خبر نداد

ناید بفهم من سحر و شام و روزو شب

عقلم ربود این که بگویند مرد و زاد

گردید موج نکهت و از شاخ گل دمید

پا اینچنین به عالم فردا و دی نهاد

وا کرد چشم و غنچه شد و خنده زد دمی

گل گشت و برگ برگ شد و بر زمین فتاد

زان نازنین که بند ز پایش گشاده اند

آهی است یادگار که بو نام داده اند

 
 
 
رودکی

ای روی تو چو روز دلیل موحدان

وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد

ای من مقدم از همه عشاق، چون تویی

مر حسن را مقدم، چون از کلام قد

مکی به کعبه فخر کند، مصریان به نیل

[...]

ابوسعید ابوالخیر

ای روی تو چو روز دلیل موحدان

وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد

ای من مقدم از همه عشاق چون تویی

مر حسن را مقدم چون از کلام قد

مکی به کعبه فخر کند مصریان به نیل

[...]

قطران تبریزی

شاهی که روی او چو به مهتاب تاب داد

در گنبد تن از اسباب باب داد

سیماب فضل او چو بشخص عدو رسید

دشمن ز خون سینه بسیماب آب داد

هر روز رزم خنجر او بی کران بود

[...]

مسعود سعد سلمان

مسعود پادشاه جهان کامگار باد

بنیاد دین و دولت او پایدار باد

جاهش به فر و دولت و رایش به نور عدل

گیتی فروز باد و زمانه نگار باد

ای شاه تا بهار و خزانست در جهان

[...]

امیر معزی

دولت موافقان تورا جاه و مال داد

گردون مخالفان تو را گوشمال داد

اخترشناس طالع مسعود تو بدید

ما را نشان ز فرّخی ماه و سال داد

بازی است دولت تو که او را خدای عرش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه