اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۵۱ - ز شوق آموختم آن های و هوئی ز شوق آموختم آن های و هوئی که از سنگی گشاید آب جوئی همین یک آرزو دارم که جاوید ز عشق تو بگیرد رنگ و بوئی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر از شوقی که در دل دارد، یاد میکند و بیان میکند که آرزو دارد عشقش به او رنگ و بویی جاودانه بدهد. این عشق به اندازهای عمیق است که میتواند حتی سنگی را شکافته و آبی جاری سازد.
هوش مصنوعی: از روی شوق و محبت یاد گرفتم به طرز خاصی گز از سنگی استفاده کنم که بتواند آب را جاری کند.
هوش مصنوعی: من تنها یک آرزو دارم که همیشه عشق تو برایم رنگ و عطر خاصی داشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من از تو راستی خواهم که جویی
همیشه راستی ورزی و گویی
به هر شام و سحر گریم بکوئی
که جاری سازم از هر دیده جوئی
مو آن بی طالعم در باغ عالم
که گل کارم بجایش خار روئی
یقین دان کو نباشی تو ولیکن
نباشی در میان آنگه تواوئی
حروف کائنات ار بازجویی
همه در تو است و تو در لوح اویی
اگر مبصر و گرمسموع جوئی
وگر محسوس وگر معقول گوئی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.