گنجور

 
حسین خوارزمی

عید در موسم نوروز بسی روح افزاست

روح جانبخش ریاحین چمن راحت زاست

موسم عیش و زمان طرب آمد لیکن

بر دل سوختگان هر نفسی داغ بلاست

عندلیب چمن از ناله نمی آساید

مگر او نیز چو من از گل صد برگ جداست

روز نوروز محبان اثر طلعت دوست

عید عشاق وفا پیشه تجلی لقاست

کیمیای نظر اهل وفا جوی ای دل

که مراد از دو جهان یک نظر اهل وفاست

خاک این در شو اگر ذوق و صفا میطلبی

زانکه این منزل جان بر در اصحاب صفاست

اگر این صومعه با روضه کند دعوی حسن

پیش اهل نظرش از در و دیوار گواست

در پس پرده تو ای دوست جهان میسوزی

پرده چون برفکنی طاقت دیدار که راست

خانمان سوختگانیم که ما را چو حسین

سوختن از غم تو به ز بهشت اعلاست

 
 
 
کسایی

هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد

زود بخروشی و گویی «نه صواب است، خطاست»

بی گمان، گفتن تو باز نماید که تو را

به دل اندر غضب و دشمنی آل عباست

فرخی سیستانی

ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست

ازهمه ترکان چون ترک من امروز کجاست

مشک با زلف سیاهش نه سیاهست و نه خوش

سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست

همه نازیدن آن ماه بدیدار منست

[...]

ناصرخسرو

بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست

نیک بنگر که، که افگند، وز این کار چه خواست

گر به ناکام تو بود این همه تقدیر، چرا

به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست؟

چون شدی فتنهٔ ناخواستهٔ خویش؟ بگوی،

[...]

ازرقی هروی

رمضان موکب رفتن زره دور آراست

علم عید پدید آمد و غلغل برخاست

مرد میخوار نماینده بدستی مه نو

دست دیگر سوی ساقی که : می کهنه کجاست ؟

مطرب کاسد بی بیم بشادی همه شب (؟)

[...]

منوچهری

گر سخن گوید، باشد سخن او ره راست

زو دلارام و دل‌انگیز سخن باید خواست

زان سخنها که بدو طبع ترا میل و هواست

گوش مالش تو به انگشت بدانسان که سزاست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه