گنجور

 
حسین خوارزمی

وقتی نظر بطلعت منظور داشتم

با آن پری فراغتی از حور داشتم

شبها ز عکس چهره چون آفتاب او

مانند ماه مشعله نور داشتم

او شاه ملک حسن و من از مهر روی او

رأی منیر و رأیت منصور داشتم

با پسته دهان و لب او فراغتی

از فکر نقل و باده انگور داشتم

دردا که آن طبیب مسیحا نفس نکرد

اندیشه ای که عاشق رنجور داشتم

آیا بود که نزد من آید ز روی مهر

ماهی که بر رخش نظر از دور داشتم

از اشک سرخ و چهره زردم فسانه شد

رازی که در دل از همه مستور داشتم

می یافت قوت روح ز یاقوت او حسین

نظمی از آن چو لؤلؤ منثور داشتم