گنجور

 
هلالی جغتایی

الا، چند از پی دنیا کشی رنج؟

ترا کنج قناعت بهتر از گنج

ز خوان رزق اندک توشه ای گیر

قناعت کن، ز مردم گوشه ای گیر

چه از رزق مقدر بیش جویی؟

چه از روز مقرر پیش جویی؟

ز تقدیر خدا بی زاریست این

ز خود رایی، خدا آزاریست این

اگر شخصی بقدر بهره خویش

شود از خوان نعمت قسمت اندیش

ولی آن بنده دور از سعادت

نگردد قانع و جوید زیادت

یقین کز مهر او افسرده گردد

ازو یک بارگی آزرده گردد

تو هم، ای بنده، قانع باش و خرسند

مشو در بند آزار خداوند

ز دنیا گر باندک توشه سازی

نسازی خرمن و با خوشه سازی

نبیند رنج گردون خرمن تو

شود از خوشه پر در دامن تو

بدست خوشه چین یک خوشه پر

به از صد رشته پروانه در

ببویی گر شوی قانع ز گلزار

نگیرد آستین و دامنت خار

ترا دارد طمع چون عنکبوتی

که هر سو می تنی از بهر قوتی

تمام عمر باید ساخت دامت

که ناگه یک مکس افتد بکامت

چه کامست این؟ که ناکامی ازین به

اگر خون دل آشامی ازین به

سگ مسکین ببوی استخوانی

نشیند سالها بر آستانی

کشد هر آستان درد سر از تو

رو، ای ناکس، که سک هم بهتر از تو

سر خویش از طمع در پا مینداز

قناعت کن، بگردون سر برافراز