گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
هلالی جغتایی

ای گل، همه وقت این گل رخسار نماند

وقتی رسد آخر که به جز خار نماند

تاراج خزان آید و گلزار نماند

این تازگی حسن تو بسیار نماند

دایم گل رخسار تو بر بار نماند

دیدار تو نیک و همه کس طالب دیدار

تو یوسف مصری و همه شهر خریدار

سودای تو دارند همه بر سر بازار

بازار تو را هست خریداری بسیار

من صبر کنم تا که خریدار نماند

دادست خدا حسن و جمال از همه پیشت

این سرکشی و ناز بود از همه بیشت

هرچند که هستند ز بیگانه و خویشت

بسیار غلامان کمربسته به پیشت

روزی شود ای دوست که دیار نماند

ای کافر پرعشوه و ای دلبر طناز

یک چشم زدن و انکنی چشم خود از ناز

هر لحظه کنی عشوه و ناز دگر آغاز

تا چند کنی ناز؟ که تا چشم کنی باز

از عشق من و حسن تو آثار نماند

تا چند به خون‌ریز هلالی شده‌ای تیز؟

از عشق بیندیش و ز آزار بپرهیز

شوخی مکن و تند مشو، عشوه مینگیز

مشکن دل سعدی، که ازین باغ دلاویز

چون گل برود جز الم خار نماند