گنجور

 
هلالی جغتایی

خدا را سوی مشتاقان نگاهی

پیاپی گر نباشد گاه گاهی

نگاهی کن بامیدی که داری

که دارم از تو امید نگاهی

بیا ای آفتاب عالم افروز

که پیش آمد عجب روز سیاهی

رقیبا امشب از من بر حذر باش

که خواهم سوخت عالم را به آهی

رود سالی که آن مه را ندیدم

که دیده‌ست این چنین سالی و ماهی؟

به نزد خوشه‌چین خرمن عشق

همه عالم نمی‌ارزد به کاهی

هلالی خاک شد سویش گذر کن

چه دامن می کشی از خاک راهی؟