گنجور

 
هلالی جغتایی

ز دوری تا به کی، ما را چنین مهجور می‌داری؟

وگر نزدیک می‌آیم تو خود را دور می‌داری

طبیب من تویی، اما مرا بیمار می‌خواهی

دوای من تویی، اما مرا رنجور می‌داری

به نور خود شبی روشن نکردی مجلس ما را

چراغ آشنایی را چرا بی‌نور می‌داری؟

مگر کیفیت رنج خمار، ای جان، نمی‌دانی

که ما را بی‌شراب لعل خود مخمور می‌داری؟

به دستور سگان زین آستانم چند می‌رانی؟

چه رسم است این که عاشق را بدان دستور می‌داری؟

به بزم وصل حاضر می‌کنی ارباب حشمت را

همین مسکین هلالی را ز خود مهجور می‌داری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode