نمیکشیم سر از آستان خانه تو
کجا رویم؟ سر ما و آستانه تو
ترا بهانه چه حاجت برای کشتن من؟
مکن، مکن، که مرا میکشد بهانه تو
ترحمی بکن، ای پادشاه کشور حسن
که غیر ظلم و ستم نیست در زمانه تو
از آن سمند تو برمیجهد گه جولان
که رقص میکند از ذوق تازیانه تو
سفید گشت مرا استخوان و خوشحالم
بدان امید که روزی شود نشانه تو
شب از فسانه بروز آورند و این عجبست
که روز خود بشب آرم من از فسانه تو
هلالی، از غم جانسوز عشق آه مکش
که سوخت جان من از آه عاشقانه تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسی نماند ز اشعار عاشقانهٔ تو
که شاهبیت سخنها شود فسانهٔ تو
به بزم عشق ترشح کند چو آب حیات
زلال ذوق ز اشعار عاشقانهٔ تو
به مجلسی که کسان ساز عشق بنوازند
[...]
فزون ز عرش برین است قدر خانه تو
بر آسمان زده صد طعنه آستانه تو
سعید سلطنه ای آنکه تا ابد خجلم
ز فضل بی شمر و لطف بی کرانه تو
گمانم آنکه فرامش نکرده ای که رهی
برای حاجتی آمد درون خانه تو
حقوق خود ز وزیر خزانه کرد طلب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.