گنجور

 
هلالی جغتایی

کام از آن لب مشکل و ما را غم کامست و بس

کار ناکامان همین اندیشه خامست و بس

با همه کس زان لب جان بخش می گویی سخن

آنچه از لعلت نصیب ماست دشنامست و بس

هر سهی سروی لباس ناز را شایسته نیست

این قبا بر قد آن سرو گل اندامست و بس

مست عشقم، روز و شب، ناخورده می، نادیده کام

خلق پندارند مستی از می و جامست و بس

ننگ می آید، هلالی، خلق را از نام من

گوییا ننگ همه عالم درین نامست و بس

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode