گنجور

 
هلالی جغتایی

هر روز در کویش روم، پیدا کنم یار دگر

او را بهانه سازم و آنجا روم بار دگر

کارم همین عشقست و من حیران کار خویشتن

ای کاش، بودی هم مرا، جز عاشقی، کار دگر

من کیستم تا خوش زیم در سایه دیوار او؟

بگذار کز غم جان دهم در زیر دیوار دگر

بیرون مرو، جولان مکن وز ناز قصد جان مکن

انگار مرد از هر طرف صد عاشق زار دگر

در عشق مژگان صنم صحرا نوردی ها کنم

دارم بپا خاری عجب، در پای دل خار دگر

گر داشت روزی پیش ازین بازار یوسف رونقی

دارد متاع حسن تو امروز بازار دگر

غیر از هلالی، ماه من، داری وفاداران بسی

اما نداری، همچو او، یار وفادار دگر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode