گنجور

 
 
 
مسعود سعد سلمان

هر یک چندی به قلعه ای آرندم

اندر سمجی کنند و بسپارندم

شیرم که به دشت و بیشه نگذارندم

پیلم که به زنجیر گران دارندم

عطار

زلف و رخِ تو که قصدِ جان دارندم

در هر نفسی کار به جان آرندم

از سایهٔ زلفِ تو رخت چون بینم

کز سایه به آفتاب نگذارندم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه