من و زشت رویی به عزم حجاز
گرفتیم در پیش راه دراز
نبستی ز لهو و سقط دم زدن
زبان را به یک چشم برهم زدن
چو آتش به هر خشک و تر در ستیز
در او ذوق شیرین لبان، تلخ و تیز
رسیدی به هر شیشه دل، سنگ او
بهانه نمی خواستی جنگ او
برانگیختی رود اوا طوفان عاد
ز خلق خردپروران دورباد
اسیر بلا را گران بود بند
نمی کرد سودی به وی زجر و پند
نکردی دوا در مزاجش عمل
چه افیون به کامش، چه ماء عسل
شدی عاجز از چارهٔ او ادیب
فزون می شدش از مدارا، لهیب
ز نرمیّ و راحت به فریاد بود
برش پنبه سندان فولاد بود
نمی کرد در طبع آن بی نظیر
نه زرنیخ کاری، نه ماء الشعیر
به خوی بدش مدّتی ساختم
ردای تحمّل برانداختم
چو کردیم طی، پاره ای از طریق
گرفتیم غربت، ز حال رفیق
چو رایش عجب بود و کارش شگفت
ازین بنده بی جرم دوری گرفت
رخ از خشم ما را نهفت از نظر
که شد یوسف کاروان دگر
براندند چون منزلی چند پیش
برآمد خطر از کمینگاه خویش
قضا را به آن کاروان عرب
رسید آفت قتل و نهب و تعب
نشد چاره تدبیر، تقدیر را
عرب عور کرد از قضا عیر را
به غارتگران چون سر و کار بود
چو بغداد تاراج تاتار بود
حرامی رها کرد آن قافله
در آن دشت، بی زاد و بی راحله
شکم بی طعام و گلوگاه خشک
سیه گشت خونها چو در نافه مشک
همه عور و زخم سنان جابجا
من اللیل یلبس ثواب الدجا
در آن دشت تفسیده، سرگشتگان
قدم رنجه کردند از تاب جان
کشیدند سرگشتگی چند روز
شب تیره، روز آفتاب تموز
پس از رهنوردان فج عمیق
رسیدند عریان به وادی العتیق
لب زخمها چون عقیق یمن
زغم گشته موی سیه چون سمن
حریفان به کیش مغان آمده
نفس آتش و سینه آتشکده
چو مجنون تنی پر ز داغ سنان
رگی مانده و مشتی از استخوان
در آنجا به امداد اهل عراق
گرفتند جایی که نعم الوثاق
به نیروی همراهی آن رفیق
نمودند ادراک بیت العتیق
در آن مشعر النور بیت الشرف
که طوبی لِمَن طافَها وَاعتَکف
پدید آمد آن یار ناسازگار
بسی پوزش او را، بسی شرمسار
قد تیر آن نوجوان چون کمان
بجا مانده از وی پی و استخوان
شده آشکار و نهانش بدل
دگرگونه در شکل و خوی و عمل
نه گرمی، نه تندی، نه شور و شری
ز آتش بجا مانده خاکستری
تنش نغمهٔ عاجزی می سرود
سرش خاک ره، دیده زاینده رود
اگر گربه ای کوش او می کشید
به از موش، همراه او می دوید
چو دیدم چنانش، مرا گفت دل
که غم می تواند شدن، غم گسل
بد و نیک آنجا که وضع حقند
به کاری، درین پردهٔ ازرقند
بسا قفل سربستهٔ اختر است
که مفتاح آن، رُمح غارتگر است
چو رهبر به حالت نمی داشت سود
همین راهزن، خضر راه تو بود
لب عارفان بود عاجز بیان
تو را کرد تلقین زبان سنان
علاجت نمی کرد غمخوارگی
تو را چاره شد، عجز و بیچارگی
من این نکته دارم ره آورد را
که درد است گاهی دوا، درد را
حزین از هواهای ناسازگار
چه می جوشی از سرکهٔ روزگار؟
که این سرکه، درمان صفرای توست
مَنِه سرکه نامش که صهبای توست
دم عیسوی دان حیا و دبور
ازین خاکدان چشم بد باد دور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره سفر شاعر و دوستی زشترویش به حجاز است. آنها در مسیر با مشکلات و مصایب زیادی روبهرو میشوند. شاعر از رفتار و حالت غمگین رفیقش که دچار درد و رنج زیادی است صحبت میکند و میبیند که دردش درمان نمیشود. در این سفر، آنها با دزدان و خطراتی برخورد میکنند که به تاراج و غارت منجر میشود. شاعر در انتها به تأملاتی درباره زندگی و دردهای انسانی میپردازد و به رابطهای میان رنج و فهم عمیقتر از زندگی اشاره میکند. او میفهمد که گاهی درد و رنج، راهی به سوی شناخت و آگاهی بیشتری از حقیقت وجود دارد.
هوش مصنوعی: من و یک زن زشتچهره، به قصد سفر به حجاز در راه طولانی حرکت کردیم.
هوش مصنوعی: در یک لحظه و با یک حرکت چشم، چیزی از شادی و بیخیالی گفتن یا بیان احساسات را نپذیرفتی.
هوش مصنوعی: زمانی که آتش با هر چیز خشک و تر در حال نبرد است، لذت شیرین لبها به تلخی و تیزی تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: تو به هر دل شکستهای رسیدهای، اما برای عشق او نیازی به بهانه نداشتی تا با او درگیر شوی.
هوش مصنوعی: تو باعث شدی که طوفانی همچون طوفان عاد از درون مردم خردمند به وجود آید، دور باد!
هوش مصنوعی: کسیکه در دام مشکلات گرفتار شده، برایش دشوار است که از این بند رهایی یابد، زیرا نصیحت و شکنجه نه تنها کمکی به او نمیکند، بلکه تنها بر دردش میافزاید.
هوش مصنوعی: در صورتی که نتوانستهای مشکلش را برطرف کنی، چه داروهای سنگین به او بدهی و چه چیزهای شیرین، فایدهای ندارد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو در پیدا کردن راهحلی برای مشکل او ناتوان شدهای، و او از دست تو به شدت عصبانی و بیصبر شده است.
هوش مصنوعی: نرمی و راحتی میتواند به کمک انسان بیاید، اما در مقابل، سختی و استحکام مانند فولاد است که نمیتوان به سادگی شکستش داد.
هوش مصنوعی: در طبیعت آن فرد بینظیر نه چیزی از زرنیخ وجود دارد و نه بوی ماء الشعیر حس میشود.
هوش مصنوعی: مدتی طولانی با رفتار بد او کنار آمدم، اما حالا دیگر نمیتوانم تحمل کنم و آن پوشش تسلیم را کنار گذاشتهام.
هوش مصنوعی: زمانی که به سفر رفتیم، بخشی از مسیر را در غربت با حال و احوال دوستی سپری کردیم.
هوش مصنوعی: چون رفتار و کار او عجیب و شگفتانگیز است، این بنده بیگناه از او دوری جسته است.
هوش مصنوعی: چهرهام را از غضب خود پنهان کردم تا کسی متوجه نشود، زیرا همانطور که یوسف از برادرانش دور شد، من هم از دیگران دور شدهام.
هوش مصنوعی: چون چند منزل را پشت سر گذاشتند، خطر از کمینگاه خود را نشان داد.
هوش مصنوعی: سرنوشت به کاروان عرب رسید و آنها دچار مشکلاتی از قبیل کشته شدن، دزدی و سختی شدند.
هوش مصنوعی: باید بپذیریم که راهحلهایی که برای مشکلاتمان پیدا میکنیم، همیشه کارساز نیستند. خواسته یا ناخواسته، سرنوشت و تقدیر ما را شکل میدهد و گاهی اوقات مشکلات به گونهای به وجود میآیند که نمیتوانیم بر آنها غلبه کنیم.
هوش مصنوعی: وقتی صحبت از غارتگران به میان میآید، بیتردید تصویری از بغداد و از میان رفتن آن به دست تاتارها به ذهن میآید.
هوش مصنوعی: در دشت وسیعی، یک گروه مسافر ناگهان متوجه شد که یکی از افرادشان به دلیل دزدی و کارهای ناپسند از آنها جدا شده است و حالا بدون هیچ توشه یا وسیلهای رها شده است.
هوش مصنوعی: شکم بی غذا و گلوگاه خشک، مانند مشک سیاهی شده است که خونها به درون آن رفتهاند.
هوش مصنوعی: همه عیوب و زخمهایی که در دل شب وجود دارد، در تاریکی به لباس شب تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: در آن دشت ویران، کسانی که گم شدهاند، با سختی و درد از شدت زندگی قدم برداشته و تلاش میکنند.
هوش مصنوعی: در روزهای تابستانی که آفتاب سوزان میتابید، مدتی طولانی دچار سردرگمی و ناامیدی بودم.
هوش مصنوعی: پس از گذر از یک مسیر دشوار و تاریک، سرانجام افراد به جایی قدیمی و باارزش رسیدند و بدون هیچ پوششی در آنجا حاضر شدند.
هوش مصنوعی: لبهای زخمخوردهام مانند عقیق یمن رنگین شده و موی سیاه من به خاطر غمها به رنگ سفید در آمده است.
هوش مصنوعی: رقبا به آیین زرتشتیان آمدهاند، نفسهایی که به آتش و سینههایی مانند آتشکده دارند.
هوش مصنوعی: مانند مجنون، بدنی سرشار از زخمها دارم و رگهای من پر از درد و ناله است، مانند تکهای استخوان که از یاد نمیرود.
هوش مصنوعی: در آن مکان به یاری مردم عراق پرداختند؛ جایی که بندهایی که آنها را محدود میکرد، شکسته شد و آزادی به آنها بازگشت.
هوش مصنوعی: با یاری آن دوست، به درک حقیقت کهن نائل شدند.
هوش مصنوعی: در آن مکان مقدس و نورانی که به عنوان منزلت و شرافت شناخته میشود، خوشا به حال کسی که به دور آن طواف کند و در آن جا عبادت و خلوت گزینی کند.
هوش مصنوعی: یار ناسازگار به وجود آمد و من بارها از او عذرخواهی کردم و بسیار احساس شرمندگی کردم.
هوش مصنوعی: قد آن نوجوان مانند تیر است که از کمان باقیمانده و تنها استخوانی از آن باقی مانده است.
هوش مصنوعی: او به طرز متفاوتی در ظاهر، رفتار و عمل خود تغییر کرده است و این تغییر برای همه واضح است، چه در ظاهر و چه در باطن.
هوش مصنوعی: هیچ نشانهای از گرما، تندی یا هرج و مرج در آتش، تنها خاکستری باقی مانده است.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی میپردازد که در آن شخصی در شرایطی ناتوانی و نیاز، نغمهای سر میدهد. سرش بر زمین افتاده و دیدهای که مملو از اشک، به مانند رود زاینده، جاری است. این تصویر به اختصار از احساس انکار و رنج و زخمهای درونی فرد حکایت دارد.
هوش مصنوعی: اگر گربهای موشی را میکشت، به خاطر بهتر بودن آن از موش، او هم همراهش میدوید.
هوش مصنوعی: وقتی او را چنین دیدم، دلم به من گفت که غم میتواند به وجود آید، اما من میتوانم از آن رها شوم.
هوش مصنوعی: بدی و نیکی جایی معنا پیدا میکند که حق در کارها رعایت شود، در این دنیا که نسبت به آن، به نظر میرسد همه چیز تنها ظاهری دارد.
هوش مصنوعی: بسیاری از معماها و مشکلات زندگی به نظر غیرقابل حل میرسند، اما گاهی کلید حل آنها در دستان کسانی است که از قدرت یا نفوذی برخوردارند.
هوش مصنوعی: اگر راهنما به حال تو فایدهای نداشت، همان ریزهخوار، خضرِ راه تو بود.
هوش مصنوعی: شما با زبان خود، قدرتی دارید که حتی عارفان را نیز به سکوت وا میدارد و بیان کردن ذاتی ایشان را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: کمک و دلسوزی تو برای درمان دردت کافی نبود و در نهایت، درمان آن، ناتوانی و بیچارگی تو شد.
هوش مصنوعی: من این نکته را فهمیدهام که گاهی اوقات درد میتواند درمانی باشد برای خود درد.
هوش مصنوعی: حزین، چرا خودت را ناراحت میکنی و غمگین میباشی در برابر ناملایمات و سختیهای زندگی؟
هوش مصنوعی: این سرکه، راهی برای درمان مشکل صفراویات است. نامش را سرکه نگذار؛ زیرا طعم و خاصیتش مانند نوشیدنی خوشمزهای است که برای تو مفید است.
هوش مصنوعی: لحظهای را که عیسی (ع) دم به دم امانت و حیا را با خود دارد، در نظر بگیر. از این دنیای خاکی و فانی، دوری از چشمبد و حسادت را آرزو کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.