گنجور

 
حزین لاهیجی

میازار تا می توانی کسی

که پرزورتر از تو دیدم بسی

برآورد گیتی از ایشان دمار

چریدند در مغزشان مور و مار

در آفاق دیدم بسی دیو و دد

که بنیادشان کند، بنیاد بد

چه یازی به بازو، چه نازی به چنگ؟

که فرداست در گردنت پالهنگ

چه بالی به خویش ای گیاه ضعیف؟

که فردا وزد تندباد خریف

گرفتم که گودرزی و گستهم

خورد استخوان تو را خاک هم

درخت نکو باش ای سربلند

چنان زی که در سایه ات خوش زیند

ترحم بر احوال افتاده کن

مشو در رهِ رهروان خار بن

نه دربند این ملک غدار باش

تو از نیکنامی جهاندار باش

جدا کن زهم، نیک و بد، مغز و پوست

مکافات هرکار دنبال اوست