گنجور

 
حزین لاهیجی

من در میان نبودم، دل بود و یار هر دو

از بیخودی به شکرم وز روزگار هر دو

گر پرده سنج عشقی، بگشای گوش و بشنو

گویند یک اناالحق، منصور و دار هر دو

جرم نکرده ما، تا کی عتاب دارد؟

یکسو کنیم اکنون، ماییم و یار هر دو

از سرکشی نکردی، یکبار رنجه ما را

تا شد سفید چشمم در انتظار هر دو

آمد ز طرف کویت، صبح ازل نسیمی

بوی تو را گرفتیم، ما و بهار هر دو

کشتی شکستگانیم در ورطه ای که دارد

طوفان بی قراری، بحر و کنار هر دو

زینسان که از تغافل گوش گل است سنگین

یک پرده می سراید زاغ و هزار هر دو

از زلف یار دیگر،کی عقده می گشاید؟

دست و دلی که رفته، ما را ز کار هر دو

آگه حزین بیدل از حال حسن و عشق است

دارند بلبل و گل، یک خارخار هر دو