گنجور

 
حزین لاهیجی

دیدی چهاکرد، غم با دل من؟

رسوا دل من، شیدا دل من

نور جمالت، شمع تجلی

تن کوه طور و موسی دل من

از خاطرم برد یاد تو تنگی

در خانه دارد، صحرا دل من

دارد تماشا خوش با تو سودا

خارا دل تو، مینا دل من

گرکافرم گفت زاهد، و گر مست

از کس ندارد پروا دل من

کرده ست جانان در جان تجلّی

در قطره دارد، دریا دل من

روز ازل سوخت داغت حزین را

آتش تو بودی، سینا دل من